ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

 

 

✴️ نمی‌دانم حاج قنبر شیرخانلو زنده است یا نه. 
اگر باشد الان ۹۲سال دارد. پنج سال قبل در خیابان رجایی منطقه ۱۸ دیدمش، در جنوب‌شهر. 

🔻 یک گاری دستی داشت با سیمان و ابزار بنایی. می‌گشت و هر جا سال‌مندان و معلولان نیاز به پل داشتند، برای‌شان رایگان پل می‌ساخت. تا آن موقع پنجاه پل برای مردم ساخته بود.

👤 د.معمار

 

  • یه پلاک
  • دوشنبه ۴ اسفند ۹۹

لیست فراجناحی و بوی دم انتخابات!!

 

¤ مملکت اگه دست اینا بود الان وضع این نبود!!

《》《》《》《》《》《》《》《》《》《》《》《》《》《》

☆ ‏باز دم انتخابات شد همه دارن بو می‌کنن ببینن کی بوی حاج قاسم رو می‌ده

 

 

 

جون مادراتون یه مدت بو نکنید تا ببینیم نتیجه چی می‌شه‌

  • یه پلاک
  • چهارشنبه ۲۹ بهمن ۹۹

کاخ نشین

 

آقایان! نکند در محشر و قیامت، محمدرضا (پهلوی) جلوی ما را بگیرد و بگوید: دیدید شما هم وقتی دستتان ترنج دادند، دستتان را بریدید و مثل من کاخ نشین و طاغوتی شدید؟!

● شهید محراب آیت‌الله مدنی(ره)

 

 

  • یه پلاک
  • شنبه ۲۵ بهمن ۹۹

خانه خرابی!

از تیمورلنگ سوال می‌کنند که 👇
چگونه امنیتی در کشور پهناور خود ایجاد نمودی که وقتی زنی با طبقی از جواهرات طول کشور را طی می‌کند

کسی به او تعرضی نکرده و جسارتی
نمی‌کند؟!
در جواب، جمله کوتاه ولی با تاملی
می‌گوید
در هر شهری که دزدی دیدم گردن
داروغه را زدم

⬛⬛⬛

روزی بهلول را گفتند
شخصی که دزدی کرده بود را گرفته اند

به نظرت باید چکارش کنند؟!

بهلول گفت
باید دست حاکم آن شهر را قطع کرد

همه با تعجب پرسیدند

چرا؟!
مگر حاکم دزدی کرده که دستش را
قطع کنند؟!

بهلول در جواب گفت
گناهکار اصلی حاکم شهر است که مردمش باید برای امرار معاش دزدی کنند

⬛⬛⬛

از امیر کبیر پرسیدند
در مدت زمان محدودی که داشتی چطور این مملکت رو از هرچی دزد پاک کردی؟!

گفت
من خودم دزدی نمی کردم و نمی گذاشتم معاونم هم دزدی کند

اونم از این که من نمی گذاشتم اون دزدی کنه، نمی گذاشت معاونش دزدی کنه و ...
تا آخر همین طور

اگه من دزدی میکردم تا آخر دزدی میکردن و کشور می شد دزدخانه همه هم دنبال دزد میگشتیم
و چون همه مون دزد بودیم هیچ دزدی هم محکوم نمی کردیم

و مردم هم گیج و ویج می شدند.

  • یه پلاک
  • يكشنبه ۲۱ دی ۹۹

حج مقبول

 

🔸شخصی به نام عبدالجبار مستوفی به حج می‌رفت. او هزار دینار زر همراه خود داشت. روزی از کوچه‌ای در کوفه رد می‌شد که اتفاقاً به خرابه‌ای رسید. زنی را دید که در آن جا جست و جو می‌کرد و دنبال چیزی بود. ناگاه در گوشه‌ای مرغ مرده‌ای را دید، آن را زیر چادر گرفت و از آن خرابه دور شد.

🔹عبدالجبار با خود گفت: همانا این زن احتیاج دارد، باید ببینم که وضع او چگونه است؟ در عقب او رفت تا این که زن داخل خانه‌ای شد.

🔸کودکانش پیش او جمع شدند و گفتند: ای مادر! برای ما چه آورده‌ای که از گرسنگی هلاک شدیم؟ زن گفت: مرغی آورده‌ام تا برای شما بریان کنم.

🔹عبدالجبار چون این سخن را شنید، گریست و از همسایگان آن زن احوالش را پرسید. گفتند: زن عبداللَّه بن زید علوی است. شوهرش را حجاج کشته و کودکانش را یتیم کرده است. مروت خاندان رسالت وی را نمی‌گذارد که از کسی چیزی طلب کند.

🔸عبدالجبار با خود گفت: اگر حج خواهی کرد، حج تو این است. آن هزار دینار زر از میان باز کرد و به آن خانه رفت و کیسه زر را به زن داده، باز گشت. و خودش در آن سال در کوفه ماند و به سقایی مشغول شد. چون حاجیان مراجعه کردند و به کوفه نزدیک شدند، مردمان به استقبال آنان رفتند. عبدالجبار نیز رفت. چون نزدیک قافله رسید، شتر سواری جلو آمد و بر وی سلام کرد و گفت: ای خواجه عبدالجبار! از آن روز که در عرفات هزار دینار به من سپرده‌ای تو را می‌جویم، زر خود را بستان و ده هزار دینار به وی داد و ناپدید شد.

🔹آوازی برآمد که ای عبدالجبار! هزار دینار در راه ما بذل کردی، ده هزار دینارست فرستادیم و فرشته‌ای را به صورت تو خلق کردیم تا از برایت هر ساله حج گزارد تا زنده باشی که برای بندگانم معلوم شود که رنج هیچ نیکوکاری به درگاه ما ضایع نیست.

📚مصابیح القلوب، ص 280 و 281؛ الرسالة العلیة، ص 94 و 95؛ ریاحین، ج 2، ص 149

 

  • یه پلاک
  • سه شنبه ۱۶ دی ۹۹

🌟حکایت عجیبیست
رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.
مردم نمی بینند و فریاد می زنند.

🔊 می خواهم اینجا از
👀 دیده ها و
👂شنیده ها و
📚خوانده هایم
بنویسم.