۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

بهشت گوارایت باد

■ تنها زنی که از لشگر امام حسین (ع ) به شهادت رسید همسر عبدالله بن عمیر بود.عبدالله از قبیله کلب بود و از دعوت کوفیان خبر نداشت.وقتی آگاه شد همراه همسرش به کربلا رفت و در میدان جنگ پس از حماسه ای دیدنی به شهادت رسید. سپس همسرش بر سر جنازه اش رفته و میگوید:بهشت گوارایت باد،میخواهم هم نشین ات در بهشت باشم.در این هنگام شمر به غلام خود دستور داد او را به شوهرش ملحق کند و با بی رحمی عمود آهنین را بر سرش می کوبد.

 

■ حجاج بن مسروق جعفی از دیگر یاران امام بود که موذن حسین (ع ) لقب گرفت.وی کوفی و از یاران علی(ع ) بود.

 

■ از کسانی که در میانه راه به امام پیوستند پنج دوست پاک سرشت بودند که در 《عذیب الهجانات》به حضور امام رسیدند که عبارت اند از: عمروبن خالد صیداوی، سعد جناره بن حارث سلمانی،مجمع بن عبدالله عائذی و عائذ بن مجمع.

 

■ یکی از شهدای کربلا شاعری به نام یزید بن مفقل (یا معقل ) بود که محضر رسول خدا و امام علی (ع ) را درک کرده و در جنگ با خوارج   حضور داشت.

 

■ شهادت قاری قرآن ، بریر بن حضیر همدانی شرقی تمیمی که معلم قرآن در کوفه بود و به سیدالقراء مشهور بود.روز عاشورا پس از حر به میدان رفت و به شهادت رسید.

 

■ سعید بن عبدالله حنفی از قهرمانانی بود که در نماز عاشورا مقابل تیرهای دشمن ایستاد تا تیر به امام نخورد.امام پس از نماز پیکر خون آلود او را در آغوش گرفت.او در حال تبسم گفت: ای پسر رسول خدا، آیا به عهدم وفا کردم؟

امام فرمود:آری وفا کردی و تو پیشاپیش من در بهشتی. 

 

■ اولین شهید بنی هاشم، علی اکبر(ع ) بود که ۲۵ سال داشت. او تشنه به میدان رفت و مجروح به نزد پدر شتافت. امام از او خواست بار دیگر به میدان رود. در اثر نیزه های فراوان این بار به شهادت رسید.

 

■ از رجزهای زیبای روز عاشورا، رجز حضرت عباس(ع ) است.

به خدا سوگند اگر دست راستم را هم قطع کنید،من همچنان از دینم، و از امامی که به صداقت او ایمان دارم، همان فرزند پیامبر پاک امین،حمایت میکنم.

 

 

  • یه پلاک
  • يكشنبه ۳۰ شهریور ۹۹

سقوط عمر بن سعد در ضلالت

عمر سعد قبل از پیش آمدن این وقایع به حکومت ری منصوب شده بود.ابن زیاد چهار هزار سپاهی جهت سرکوب شورش دیلم در ری به او داد اما اکنون به عمر سعد گفته است: وظیفه ات این است که به کربلا روی و کار حسین را تمام کنی و سپس به ری بروی.

عمر سعد گفت: حاضر به نبرد با حسین بن علی نیستم.ابن زیاد گفت:در این صورت حکومتت در ری لغو خواهد شد.

ابن سعد یک شب مهلت خواست تا فکر کند.ابن زیاد به او مهلت داد.اطرافیان عمر او را از عواقب جنگ با حسین بن علی ترساندند اما علاقه اش به تکیه زدن بر حکومت ری عقلش را ستاند و روز بعد موافقتش را اعلام کرد.ابن سعد با چهارهزار سپاهی به کربلا رفت و به سپاه حر پیوست.ابن زیاد با آنکه از تعداد یاران حسین(ع ) آگاه بود نیروهای تازه نفس را به یاری عمر فرستاد تا آنکه نیروهای ابن سعد به سی هزار رسید.سپس ابن زیاد دستور داد جهت فشار بیشتر بر حسین و یارانش نیروهایی را بر فرات گمارده و از رسیدن آب به آنها جلوگیری کند.

عمر دستور حمله داد.امام دستور داد خارهای درون خندقی را که شب قبل کنده بودند آتش زده تا مانع حمله به خیمه ها شود.شمر جلو آمد و بیشرمانه گفت:یا حسین قبل از آنکه قیامت شود به سوی آتش شتاب کرده ای.

امام در پاسخ گفتند:تو سزاوارتر به آتشی.

مسلم بن عوسجه خواست در جواب بیشرمی شمر تیری بزند که امام مانع شد و گفت: دوست ندارم ما آغازگر جنگ باشیم.

آنگاه امام برای اتمام حجت با صدای بلند فرمودند:مردم به سخنم گوش دهید و شتاب مکنید تا شما را به حق پند دهم و راه عذر و بهانه را ببندم.

ولی و سرپرستم آن خدایی است که قرآن را فروفرستاد و او بر مردمان شایسته ولایت دارد.پس در نسبم بنگرید که کیستم.آنگاه بیندیشید که کشتنم و شکستن حرمتم بر شما سزاوار است.آیا پسر دختر پیامبرتان و فرزند وصی اش نیستم؟ آن کس که پسرعم رسول خدا و اولین تصدیق کننده ی پیامبر بود.آیا حمزه عموی من نیست؟آیا جعفر بن ابیطالب که با دوبال در بهشت پرواز میکند عمویم نیست؟...

اگر باور ندارید کسانی در بین تان هستند که آگاهتان کنند. مثل جابربن عبدالله انصاری، انس بن مالک... 

در این هنگام عمر سعد و شمر با هلهله و سخنان نامربوط مدت کوتاهی مانع سخنان امام شدند؛ لیکن امام ادامه دادند: وای بر شما آیا من کسی از شما را کشته ام یا مالی را از شما برده ام؟آیا کسی از شما را مجروح ساخته ام که در مقام قصاص برآمده اید؟

سخنان امام در بیشتر لشکریان ظلم موثر نشد و همه ساکت بودند. ناگاه قیس بن اشعث گفت: چرا تسلیم حکم پسرعمویت نمی شوی تا به آنچه که دوست داری برسی؟

امام پاسخ داد: به خدا سوگند مانند اشخاص ذلیل دست در دست شما[ ظالمان ] نمی گذارم...شهادت را بر ذلت تسلیم و خفت فرار ترجیح می دهم.

امام چندین بار برای لشکر عمر سعد سخنرانی کرد.سخنان امام در حر بن یزید ریاحی تاثیر گذاشت و وی همراه فرزندش علی به بهانه آب دادن اسب شان از لشکر عمر فاصله گرفته و به سمت امام حسین رفتند.

حر با شرمندگی به امام گفت:فدایت شوم ای پسر رسول خدا.من همانم که تو را از بازگشت به وطنت جلوگیری کردم و همراهت آمدم تا به ناچار در این زمین فرود آوردم. گمان نمی کردم پیشنهادت را نپذیرند و به این سرنوشت دچارت کنند.به خدا قسم اگر می دانستم که به اینجا می کشد هرگز دست به این کار نمیزدم.من اکنون توبه میکنم. آیا توبه ام پذیرفته است؟

امام فرمودند: آری،خدا توبه ات را می پذیرد،اکنون از اسب پیاده شو.

حر گفت:به من اجازه دهید با گمراهان سخن گویم شاید عده ای هدایت شوند.امام پذیرفت. حر به جلوی لشکر عمر سعد رفته و فریاد کشید: ای اهل کوفه...این امام برگزیده ی خدا که شما در نامه های خود به او وعده یاری دارید اما حال به نبردش برخاسته، آب بر او بسته و قصد کشتنش را دارید.

سخنان حر باعث تردید برخی از طالبان حق شد و حدود چهل نفر لشکر عمر سعد را رها کرده و به آزادی طلبان پیوستند. پیوستن حر و چهل تن از لشکریان،عمر  را به نتیجه رساند که اگر باز هم در مورد حمله تردید کند لشکرش متلاشی خواهد شد.پس تیری به سوی سپاه امام انداخت و گفت:گواهی دهید من اول کسی بودم که به سوی حسین تیر انداختم.

پس از این اقدام ناجوانمردانه سپاهیان عمر هم تیراندازی کرده و تیرها همچون رگباری به خیمه ها برخورد کرده و بسیاری از یاران امام ناجوانمردانه شهید میشوند. پس از آن جنگ تن به تن آغاز شد.عبدالله بن عمیر اولین جنگجویی بود که به فرمان امام برای نبرد با دشمن به میدان رفت.

 

  • یه پلاک
  • سه شنبه ۲۵ شهریور ۹۹

برخورد با حر بن یزید ریاحی

حر در حالی که کاروان امام در حال حرکت بود رسید و کاروان را محاصره کرد.امام از حر پرسید: برای چه ما را محاصره کرده اید؟ 

حر گفت: باید تو را به کوفه نزد امیر عبیدالله بن زیاد ببرم. امام فرمود: به خدا قسم من این پیشنهاد را نمی پذیرم.

حر گفت: من هم به فرمان امیر از تو دست برنمی دارم.

و چون گفت وگو به درازا کشید، حر گفت: من مامور جنگ با شما نیستم ولی مامورم که ازتان جدا نشوم تا شما را به کوفه ببرم.

اکنون که حاضر نمیشوی،پس راهی را انتخاب کن که تو را نه به کوفه رساند و نه به سمت مدینه برد تا من به عبیدالله نامه ای بنویسم و کسب تکلیف کنم.امیدوارم گشایشی پیش آید و من از این گرفتاری نجات یابم.

در دوم محرم نامه ای ابن زیاد به حر نوشت: پس از اینکه نامه من به تو رسید آنها را در سرزمینی خشک و بی آب و علف فرود آر.به فرستاده ام دستور داده ام تا مراقب تو باشد و از تو جدا نشود تا امر مرا انجام دهی.

حر جریان توقف امام حسین و یارانش را در کربلا به ابن زیاد گزارش داد.سپس ابن زیاد نامه ای به امام نوشت: حسین،در کربلا فرود آمده ای.  امیر مومنان یزید به من نامه نوشته که در جای نرمی استراحت نکنم تا تو را به خدای خبیر برسانم(یعنی بکشم ) یا اینکه تو به حکم یزید و من تسلیم شوی.

حر نامه را برای امام خواند.زمانی که امام به محلی به نام "بیضه " رسیدند خطبه ای تاریخی برای همگان ایراد کردند:

مردم، همانا رسول خدا (ص )فرموده است:هرکس حاکم ستمگری را ببیند که حرام های خدا را حلال ساخته،عهد و پیمان الهی را زیر پا گذاشته ، با سنت و قانون پیامبر مخالفت کرده، با بندگان خدا خشن و از سر گناه رفتار می کند، ولی در برابر چنین حاکمی با زبان  و عمل قیام نکند بر خداست که او را با همان ستمگران در یکجا عذاب کند.

در این هنگام بود که ابن زیاد به عمر سعد دستور داد تا قیام امام را سرکوب کند...

  • یه پلاک
  • چهارشنبه ۱۹ شهریور ۹۹

به سوی کربلا

امام حسین (ع ) مدینه را ترک کرد و به مکه رفت.در مکه امام از توطئه دشمن آگاه شد.در این زمان بود که نامه های مردم کوفه می رسید.مردم از امام می خواستند به کوفه رفته و جنبش ضد اموی را رهبری کند.امام برای آگاهی بیشتر،مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد.در همین زمان یزید از اوضاع ملتهب کوفه باخبر شد.نامه های کوفیان یزید را نگران ساخت.وی با مشاورانش به مشورت پرداخت و آنها عبیدالله بن زیاد را تنها کسی معرفی کردند که میتواند شورش کوفیان را سرکوب کند.

در آن زمان ابن زیاد حکومت بصره را داشت.یزیددر نامه ای او را به حکومت کوفه منصوب و مامور کرد تا سریعا خود را به کوفه برساند و شورش را خاموش کند.ابن زیاد پس از رسیدن به کوفه والی سابق را عزل و با طرفداران بنی امیه جلسه ای تشکیل داد.آنها تصمیم به سرکوب قیام طرفداران امام حسین(ع ) و دستگیری مسلم بن عقیل گرفتند..

روز بعد ابن زیاد فرمان داد مردم در مسجد گرد آیند.او پس از تعریف و تمجید از یزید به تهدید کسانی پرداخت که قصر دارند امنیت شهر را به هم بزنند.تهدیدهای وی موثر افتاد و پس از چند روز مسلم دستگیر شد.مسلم را به قصد آورد.

مسلم به او گفت: شما ضد ارزش ها را ظاهر کرده و ارزش ها را دفن کرده اید.بدون رضایت مردم و برخلاف دستور خدا بسان کسری و قیصر بر مردم حکومت میکنید ولی ما به میدان آمده ایم تا مردم را به فرمان خدا و سنت پیامبر فراخوانیم.

سرانجام ابن زیاد فرمان قتل مسلم را صادر کرد.خبر شهادت مسلم به امام رسید و فرمودند:به نام خداوند بخشنده مهربان؛اما بعد، خبری جاسنوز به ما رسیده و آن شهادت چند تن از یارانمان در کوفه به ما رسیده است و یکی از آنان مسلم بن عقیل است.اینک هرکس از شما که می خواهد برگردد، ما پیمان خود را از او برداشته ایم و او تعهدی نسبت به ما ندارد.

پس از بیانات امام گروهی از همراهانش که اوضاع عراق را دگرگون دیدند از کاروان امام جدا شده و فقط پیروان حق باقی ماندند.

  • یه پلاک
  • چهارشنبه ۱۲ شهریور ۹۹

از این سه تن بیعت بگیر

ولید بن عقبه فرماندار مدینه بود.یزید در نامه ای کوتاه برایش نوشت: وقتی نامه من به تو رسید حسین بن علی و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر را احضار کن و بیعت بگیر و آنها حتما باید بیعت خود را اعلام کنند.

ولید می دانست تنها شخصیتی که یزید از او می ترسید و می خواست هرچه زودتر تکلیف خود را با وی روشن کند حسین بن علی(ع ) است.او مروان را به یاری طلبید و با وی مشورت کرد.

مروان گفت:اگر رای مرا می پذیری لازم است هرچه زودتر و قبل از آنکه مردم از مرگ معاویه باخبر شوندپسر زبیر و حسین بن علی را بخواهی.اگر بیعت کردند که کار تمام است در غیر اینصورت آنان را به قتل برسان.عبدالله بن عمر هم مرد جنبش نیست.

ولید پیغامی برای حسین بن علی و پسر زبیر که در مسجد رسول الله بودند فرستاد.پس از آن زبیر از حسین(ع ) پرسید: فکر میکنید که چه مطلب مهمی پیش آمده؟ امام حسین (ع ) پاسخ داد: گمان دارم معاویه مرده و اینها قبل از آگاه شدن مردم میخواهند برای یزید بیعت بگیرند.

عبدالله گفت: اکنون چه خواهید کرد؟ امام پاسخ داد:من نزد حاکم میروم اما برای آنکه آسیبی به من نرسانند چند تن از کسانم را با خود می برم و بر در خانه ولید میگمارم تا اگر کار به جدال کشید یاری ام کنند.

امام به نزد ولید رفت و آنجا ولید خبر مرگ معاویه را داد و از امام خواست با یزید بیعت کند.امام گفت: من کسی نیستم که بدون حضور مردم با کسی بیعت کنم و برای تو هم سودمند نخواهد بود.پس مردم را فردا در مسجد رسول خدا دعوت کن تا آنجا تصمیم خود را بگویم.

ولید با خوشحالی گفت:

پس به خانه برو ولی فردا به مسجد بیا تا بیعت را به سامان برسانیم. در این هنگام مروان خطاب به ولید گفت: او را رها مکن.اگر بیعت نکرد دیگر به او دست نخواهی یافت. اگر بیعت نکرد او را به قتل برسان.

امام حسین از آن همه گستاخی به خشم آمد و فرمود: نه تو میتوانی مرا بکشی و نه او. سپس آنجا را ترک کرد.پس از رفتن امام؛ مروان به ولید گفت: اشتباه بزرگی کردی.حسین بن علی با پای خود آمد، او را رها کردی تا برود.مطمئن باش به او دیگر دست نخواهی یافت...

  • یه پلاک
  • جمعه ۷ شهریور ۹۹

🌟حکایت عجیبیست
رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.
مردم نمی بینند و فریاد می زنند.

🔊 می خواهم اینجا از
👀 دیده ها و
👂شنیده ها و
📚خوانده هایم
بنویسم.