۴۸ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

ماجرای یک "نماز اول وقت"

💎بر بالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم
پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجاحضور داشت
چند دقیقه. بعد از ورود ما اذان مغرب گفتند
آقای پیرکراواتی،باشنیدن اذان ،درب کیف چرم گرانقیمتش را باز کرد و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نماز شد.!!

برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک و صورت تراشیده کراواتی اینطور مقید به نماز اول وقت باشد
بعد از اینکه همه نمازشان راخواندند
من از او دلیل نمازخواندن اول وقتش را پرسیدم؟

و او هم قضیه نماز و مرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد...
درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه(رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم
ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هر لحظه منتظر مرگ بچه ام بودم.!!
روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم...
آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم...
رسیدیم مشهدو بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله و گریه میکرد...

گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه
بچه را گرفت و گریه کنان داخل ضریح آقارفت
پیرمردی توجه ام رابه خودش جلب کرد که رو زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند و هر کسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکر میکرد و میرفت.!
به خود گفتم ما عجب مردم احمق و ساده ای داریم پیرمرد چطور همه را دل خوش کرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!!
حواسم از خانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری با هم شرطی بگذاریم؟
گفتم:چه شرطی و برای چی؟
شیخ گفت :قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه را سر وقت اذان بخوانی.!
متعجب شدم که او قضیه مرا از کجا میدانست!؟ کمی فکر کردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد...
خلاصه گفتم :باشه قبوله و با اینکه تا آن زمان نماز نخوانده بودم و اصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.!

همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سر و صدای مردم بلند شد و در ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید و مردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته و خوب شده بود.!!
من هم از آن موقع طبق قول و قرارم با مرحوم "حسنعلی نخودکی" نمازم را دقیق و سر وقت میخوانم.!

اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند سردار سپه جهت بازدید در راهه و ترس و اضطراب عجیبی همه جا را گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی و قاطع برخورد میکرد.!
در حال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهر شد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعد از بازدیدشاه نمازم را بخوانم
چون به خودم قول داده بودم و به آن پایبند بودم اول وضو گرفتم و ایستادم به نماز...
رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!!

اگر عصبانی میشد یا عمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود...
نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم و گفتم :
قربان درخدمتگذاری حاضرم
شرمنده ام اگر وقت شما تلف شد و...

رضاشاه هم پرسید :مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟
گفتم : قربان از وقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع) شرط کردم

رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد و با چوب تعلیمی محکم به یکی زد و گفت:
مردیکه پدرسوخته، کسی که بچه مریضشو امام رضا شفا بده، و نماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.!
اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد.!
بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همان جا کارم را یکسره کند اما نماز خواندن من، نظرش را عوض کرده بود و جانم را خریده بود.!!

ازآن تاریخ دیگر هرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم"حسنعلی نخودکی" فاتحه و درود میفرستم....

 

  • یه پلاک
  • شنبه ۱۶ اسفند ۹۹

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

 

 

✴️ نمی‌دانم حاج قنبر شیرخانلو زنده است یا نه. 
اگر باشد الان ۹۲سال دارد. پنج سال قبل در خیابان رجایی منطقه ۱۸ دیدمش، در جنوب‌شهر. 

🔻 یک گاری دستی داشت با سیمان و ابزار بنایی. می‌گشت و هر جا سال‌مندان و معلولان نیاز به پل داشتند، برای‌شان رایگان پل می‌ساخت. تا آن موقع پنجاه پل برای مردم ساخته بود.

👤 د.معمار

 

  • یه پلاک
  • دوشنبه ۴ اسفند ۹۹

راز عجیب شهید ناشنوایی که یک عمر همه مسخره اش میکردند

🌸 زمان جنگ ڪارش مڪانیڪی بود . در ضمن ناشنوا هم بــود . پسر عموش غلامرضا ڪه شهید شد ، سر قبــرش نشست ، بعد با زبـون ڪــر و لالی خودش ، با ما حــرف می زد .

🌺 ما هم میگفتیم : چی میگی بابا ؟! محلـش نذاشتیــم ، هرچی سر و صــدا ڪرد هیـچ ڪس محلش نذاشت .

🌸 دید ما نمی فهمیــم ، بغل قبر شهید با انگشت ، یه دونه قبر ڪشید ؛ روش نـوشت : شهید عبدالمطلــب اڪبری ، بعد به ما نگاه ڪرد ، خندید ، ما هم خــندیدیـم .

🌺 گفتیم شوخیـش گرفتــه ؟! دید همه ما داریم میخندیم ، طفلڪ هیچ نگــفت … یه نگاهی به سنگ قبر ڪرد ، سـرش رو پائیــن انداخـت و آروم رفـت …

🌸 فرداش هم رفت جبهه ؛ ۱۰ روز بعد جنازه اش رو آوردند ؛ دقیقاً تـوی همون جایی ڪه با انگشـت ڪشیده بود خاڪش ڪردند .

🌺 توی وصیت نامه اش اینجور نوشته بود :
بسم الله الرحمن الرحیم
یڪ عمر هرچی گفتم به من میخندیدند ، یڪ عمر هر چی میخواستـم به مردم محبت ڪنم ، فڪر ڪردند من آدم نیستم ، مسخره ام ڪردن ، یڪ عمر هـرچی جدی گفتم ، شوخی گرفتند ؛ یڪ عمر ڪسی رو نداشتــم باهاش حــرف بزنم ، خیلـی تنها بودم .

🔴👈 اما مردم ! حالا ڪه ما رفتیم بدونید ، هر روز با آقام حرف میزدم . آقا بهم گفت : تو شهیـد میشی . جای قبرم رو هم بهم نشون داد ... این رو هم گفتم اما باور نڪردید ...!


🕊 شهید عبدالمطلب اڪبری 

🕊 شهادت : ۶۵/۱۲/۴ 

 

 

  • یه پلاک
  • چهارشنبه ۱۰ دی ۹۹

سلبریتی

چند تا سلبریتی می شناسید؟ سلبریتی های داخلی بهترن یا خارجی؟ یا اصلا هیچ کدوم؟ انواع سلبریتی؟ اصلا خود سلبریتی چیه؟ بیاید یه کم گپ بزنیم.

سلبریتی (یا فکر کنم در فارسی میگن مشهور، سرشناس/ شما معادل فارسی بهتری سراغ دارید؟ ) شخصی است مشهور در زمینه های فرهنگی ورزشی نظامی و... .

در ایران اما سلبریتی مانند هر چیز غربی که وارد میشود نه کاملا غربی است و نه کاملا بومی.در واقع چیزهایی رو در مقایسه با همتای خارجی شون گذاشتن کنار و یه سری چیزها هم اضافه کردن.

از بین سلبریتی ها دوست دارم بیشتر از فرهنگی و سینمایی و یه مقداری هم ورزشی هاش حرف بزنم.البته شاخ های فضای مجازی مثل اینستاگرام و امثال اینها رو هم نمیشه کنار گذاشت.

سلبریتی موجودی است که خودش رو خیلی تحویل گرفته و میگیره و البته احتمالا یه سری چیزاش با مردم فرق میکنه یا اون فکر میکنه که باید فرق کنه.مثلا اگه از یک سلبریتی دزدی بشه اون باید تو اولویت قرار بگیره و بقیه مردم هم باید اینو یه حق طبیعی!! سلبریتی بدونن.

یا اگه حیوان خانگی!! یه سلبریتی گم بشه مثلا سگی، گربه ای و از این جونورا همه باید در فضای مجازی و حقیقی بسیج بشن که " چی چی جون " اون سلبریتی رو پیدا کنن.

سلبریتی خیلی نگاهش به اطراف مثل مردم نیست.مثلا در وقایع مختلف واکنش های متفاوت میده.اگه یه نفر رو برای جرمی که مرتکب و ثابت شده مجازات کنن سریعا این سلبریتی ها صفحاتشان پر میشه از واحسرتا! از اینکه این چه وضعیه و محکوم کردن و الی آخر... از اون طرف دانشمند هسته ای کشور رو ترور میکنن،  انگار نه انگار اتفاقی افتاده و واسه خودشون سوت بلبلی میزنن توی صفحات مجازی شون.

البته دیدگاه سلبریتی جماعت در مسائل کشور به اینجا ختم نمیشه؛ اونها آنقدر به کشورشون تعصب دارن که بچه هاشون رو در کشورهای دیگه مثل آمریکا و کانادا بدنیا میارن!! و مدارک شناسایی اون کشور رو هم میگیرن تا بچه خوشگل شون دوتابعیتی باشه، چون در کشور ما ظاهرا دوتابعیتی ها موفق ترن.(البته توی برنامه هاشون خیلی میگن ما ایرانی هستیم و ایران رو دوست داریم؛ اما لابد در عمل نیازی نیست کاری کنن ).

اما حتی این سلبریتی ها هم باز بهترن از اونایی که سگ و گربه رو جای بچه بزرگ کردن میارن در خانه و بزرگ میکنن(تازه میگن آرامش بخشه ) ، اگه مریض بشه میبرن دامپزشکی و براش تب میکنن،  میبرنش جراحی زیبایی و پز دادن بعدش، وقتی میمیره سنگ قبر میزنن براش و گریه و های های که دیدید عزیزمان رو از دست دادیم و بدبخت شدیم.

حالا اما سلبریتی شدن رو آموزش میدن، تبلیغ میکنن و پکیج آموزشی براش ارائه میدن ولی نمیگن ته سلبریتی شدن این سطرهای بالاست که خواندید.

از اون طرف یه عده هم شدن "شاخ" مجازی.اینا دیگه کلا هیچی جز شهرت براشون مهم نیست.یکی میره مواد شیمیایی میخوره؛ یکی خودش رو از ارتفاع پایین میندازه؛ اون یکی میره دوستش رو دست میندازه و کلی برای فالوئراش حال خوب درست میکنه!! و نظرات و پسندهای زیر پستش یعنی بازم بذار از این پستها و این یعنی یه کار بزرگتر و اصلا انتهایی نداره؛ چه کسانی که حتی کشته شدن و مردن در راه شهرت و معنی واقعی زندگی رو نفهمیدن.

البته سلبریتی در عالم سیاست و هدایت مردم هم وارد میشن، میگن به کی رای بدین، چی بپوشیم، چی بخوریم، و اصلا چجوری زندگی کنیم.البته مدیونید اگه فکر کنید بعدش اگه چیزی روتبلیغش کردن بد دربیاد میان عذرخواهی میکنن یا جبرانش میکنن.

بعضی هاشون ممنوع التصویر میشن؛ بعضی هاشون میرن خارج دنبال نخود کشمش ( فکر میکنن اونجا هم مثل اینجا طرفدار دارن) بعد میبینن کسی تره هم خرد نمیکنه براشون فکر میکنن کشف حجابی، حرف علیه کشورشون و چیزای دیگه میتونه کمک شون کنه، اما اشتباه میکنن اینطور زندگی کردن بردگی است.

سلبریتی ورزشی هم البته داریم؛ اینا میلیاردی و بلکه بیشتر نسخه شون پیچیده شده، پرحاشیه و البته حق به جانب همیشگی و بدون پرداخت مالیات مناسب و قیمتهای نجومی و بی هیچ ارزش افزوده ای برای کشور( جز اینکه دلمون خوشه که قهرمان اند و نام کشور رو بالا میبرن اما این رو در نظر نمیگیریم که بابا هر آدم پرافتخاری باید به فکر مردم و کشورش در عمل هم باشه؛ حالا قضاوت اش با شما! البته بعضی ها هم اینطوری نیستن ).

ما باید شهرت رو در مفاهیم دینی پیدا کنیم، یعنی کسی که تولیدکننده موفقی است، کسی که امانت دار خوبی است و ... اینها پیش خدا مشهورند و حق اینهاست که الگوی مردم بشن. 

این خطی که سلبریتی ها گذاشتن غلط است و راه غلط به جایی نمیرسد بالاخره دلزدگی، پشیمانی و حتی بدتر از اینا سراغ شان میاد.شهرت طلبی مذموم است چرا که اصول فراموش میشود منتها بنای ما این باشد که اگر هم کسی شناس میشود در جامعه کاری کرده که خدا راضی باشد مثل اون پیرمردی که چندین سال دوچرخه امانت را مراقبت کرد و آخرش هم مرد و صاحبش نیامد یا همین شهدا؛اینها مشهور آن عالمند پس چرا در این عالم  مشهور نباشن؟؟

پس نوشت: البته سلبریتی خوب داریم؛ اما یا کم هستن یا خیلی دیده نمیشن.

  • یه پلاک
  • سه شنبه ۱۸ آذر ۹۹

روزی بی حساب

✨من جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِه

 ✅ خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 

 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ... 

 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند، می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟

این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم... بماند

یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ... بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم.
بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم. 

پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد. 

 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!

نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!!
نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»

وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. 
پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!» 
گفت: «وجوهات نیست، نذر است». 
گفتند: «نذر؟» 
گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!» 
پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. 

در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! » 
من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. 
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا»...

نگاهی به بالا کردند گفتند: «خدا بی حساب می دهد. به هرکه اهل حساب کتاب باشد با نشانه می دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم» 

  • یه پلاک
  • چهارشنبه ۲۸ آبان ۹۹

🌟حکایت عجیبیست
رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.
مردم نمی بینند و فریاد می زنند.

🔊 می خواهم اینجا از
👀 دیده ها و
👂شنیده ها و
📚خوانده هایم
بنویسم.