در حال خواندن یک کتاب جدید هستم.خواستم وقتی تمامش کردم معرفی اش کنم؛ اما حیفم آمد این بخش از کتاب رو براتون نذارم. سفر سرخ برگرفته از زندگی شهید علم الهدی، عالیه.

...خیابان شلوغ بود و پرترافیک.حسین کلافه شده بود. فکر و خیال راحتش نمی گذاشت. مقابل دکه روزنامه فروشی ایستاد و تیتر صفحه اول روزنامه ها را خواند. " مذاکرات نمایندگان مجلس شورای ملی " . "سخنان شریف امامی نخست وزیر در جمع نمایندگان برای جلوگیری از تعطیل شدن مجلس."
عکس دانشی نماینده مردم آبادان را که دید ،سخنان این روحانی نما را دنبال کرد. خطابش به امام بود که طی پیامی از نمایندگان خواسته بود،مجلس را تعطیل نکنند. "ما اجازه نمی دهیم مجلس تعطیل شود،تصمیم گیرنده ما هستیم که قصد داریم این سنگر را حفظ کنیم. این قسمت از روزنامه برای حسین جالب بود. با دقت چهره آن روحانی نما را از نظر گذراند.
... سومین روز بود که دانشی را تعقیب می کردند. اتومبیلی که برای آن دو آشنا بود از محوطه مجلس بیرون آمد و بلافاصله حرکت کرد. مردی با لباس روحانی که سنش بیش از چهل را نشان می داد، عقب اتومبیل نشسته بود و مشغول خواندن روزنامه بود. راننده در مسیر همیشگی به سوی شمال شهر می رفت.
فردا صبح پشت منزل دانشی کمین کردند.
حسین با دقت چهره دانشی را از نظر گذراند و مطمئن شد. اسلحه را بیرون آورد. اما نتوانست شلیک کند. معزالدین (از افراد گروه شهید علم الهدی) از اتومبیل پیاده شدو سینه اش را نشانه رفت. دانشی در خون می غلتید.
حسین گفت؛ به کیهان و اطلاعات اعلامیه خود را اعلام می کنیم.
امروز دانشی نماینده مردم آبادان به دلیل سرپیچی از فرمان امام و توهین به لباس روحانیت مورد هجوم شاخه ابوذر سازمان موحدین قرار گرفت.....

* دانشی از این ترور جان سالم به در برد اما پس از انقلاب در دادگاه انقلاب محکوم به اعدام شد و حکم در موردش جاری گشت.*