۶ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

روزی بی حساب

✨من جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِه

 ✅ خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 

 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ... 

 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند، می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟

این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم... بماند

یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ... بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم.
بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم. 

پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد. 

 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!

نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!!
نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»

وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. 
پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!» 
گفت: «وجوهات نیست، نذر است». 
گفتند: «نذر؟» 
گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!» 
پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. 

در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! » 
من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. 
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا»...

نگاهی به بالا کردند گفتند: «خدا بی حساب می دهد. به هرکه اهل حساب کتاب باشد با نشانه می دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم» 

  • یه پلاک
  • چهارشنبه ۲۸ آبان ۹۹

عقل و جهل

✍ سماعه گوید خدمت حضرت صادق علیه السّلام بودم و جمعى از دوستانش هم حضور داشتند که ذکر عقل و جهل به میان آمد؛ حضرت فرمود: عقل و لشکرش و جهل و لشکرش را بشناسید.
سماعه گوید من عرض کردم قربانت گردم غیر از آنچه شما به ما فهمانیده‏ اید نمیدانیم.

حضرت فرمود: خداى عز و جل عقل را از نور خویش و از طرف راست عرش آفرید و آن مخلوق اول از روحانیین است پس بدو فرمود پس رو او پس رفت سپس فرمود پیش آى پیش آمد.
خداى تبارک و تعالى فرمود: ترا با عظمت آفریدم و بر تمام آفریدگانم شرافت بخشیدم
سپس جهل را تاریک و از دریاى شور و تلخ آفرید به او فرمود پس رو پس رفت فرمود پیش بیا پیش نیامد. فرمود: گردن‏کشى کردى؟  او را از رحمت خود دور ساخت

سپس براى عقل هفتاد و پنج لشکر قرار داد.چون جهل مکرمت و عطاء خدا را نسبت به عقل دید دشمنى او را در دل گرفت و عرض کرد: پروردگارا این هم مخلوقى است مانند من. او را آفریدى و گرامیش داشتى و تقویتش نمودى، من ضد او هستم و بر او توانائى ندارم، آنچه از لشکر به او دادى بمن هم عطا کن.

فرمود: بلى میدهم ولى اگر بعد از آن نافرمانى کردى ترا و لشکر ترا از رحمت خود بیرون میکنم

عرض کرد خشنود شدم.

پس هفتاد و پنج لشکر به او عطا کرد.

و هفتاد و پنج لشکرى که به عقل عنایت کرد .

🔴(جنود عقل و جهل) بدین قرار است:

خیر و آن وزیر عقل است و ضد او را شر قرارداد، که آن وزیر جهل است؛

و ایمان و ضد آن کفر؛
و تصدیق حق و ضد آن انکار حق؛
و امیدوارى و ضد آن نومیدى؛
و دادگرى و ضد آن ستم؛
و خشنودى و ضد آن قهر و خشم؛
و سپاسگزارى و ضد آن ناسپاسى؛
و چشم داشت رحمت خدا و ضد آن یأس از رحمتش؛
و توکل و اعتماد بخدا و ضد آن حرص و آز؛
و نرم دلى و ضد آن سخت دلى؛
و مهربانى و ضد آن کینه‏ توزى؛
و دانش و فهم و ضد آن نادانى؛
و شعور و ضد آن حماقت؛
و پاکدامنى و ضد آن بى ‏باکى و رسوائى؛
و پارسائى و ضد آن دنیاپرستى؛
و خوشرفتارى و ضد آن بدرفتارى؛
پروا داشتن و ضد آن گستاخى؛
و تواضع و ضد آن کبر؛
و آرامى و ضد آن شتابزدگى؛
و خردمندى و ضد آن بیخردى؛
و خاموشى و ضد آن پرگوئى؛
و رام بودن و ضد آن گردنکشى؛
و تسلیم حق شدن و ضد آن تردید کردن؛
و شکیبائى و ضد آن بیتابى؛
و چشم‏ پوشى و ضد آن انتقام‏جوئى؛
و بى ‏نیازى و ضد آن نیازمندى؛
و بیاد داشتن و ضد آن بى ‏خبر بودن؛
و در خاطر نگه‏داشتن و ضد آن فراموشى؛
و مهرورزى و ضد آن دورى و کناره‏ گیرى؛
و قناعت و ضد آن حرص و آز؛
و تشریک مساعى و ضد آن دریغ و خوددارى؛
و دوستى و ضد آن دشمنى؛
و پیمان دارى و ضد آن پیمان‏ شکنى؛
و فرمانبرى و ضد آن نافرمانى؛
سرفرودى و ضد آن بلندى جستن؛
و سلامت و ضد آن مبتلا بودن؛
و دوستى و ضد آن تنفر و انزجار؛
و راستگوئى و ضد آن دروغگوئى؛
و حق و درستى و ضد آن باطل و نادرستى؛
و امانت و ضد آن خیانت؛
و پاکدلى و ضد آن ناپاکدلى؛
و چالاکى و ضد آن سستى؛
ونشاط و زیرکى و ضد آن کودنى؛
و شناسائى و ضد آن ناشناسائى؛
و مدارا و رازدارى و ضد آن راز فاش کردن؛
و یک روئى و ضد آن دغلى؛
و پرده ‏پوشى و ضد آن فاش کردن؛
و نمازگزاردن و ضد آن تباه کردن نماز؛
و روزه گرفتن و ضد آن روزه خوردن؛
و جهاد کردن و ضد آن فرار از جهاد؛
 و حج گزاردن و ضد آن پیمان حج شکستن
و سخن نگهدارى و ضد آن سخن چینى؛
و نیکى به  پدر و مادر و ضد آن نافرمانى پدر و مادر؛
و با حقیقت بودن و ضد آن ریاکارى؛
و نیکى و شایستگى و ضد آن زشتى و ناشایستگى؛
و خودپوشى و ضد آن خود آرائى؛
و تقیه و ضد آن بى ‏پروائى؛
و انصاف و ضد آن جانبدارى باطل؛
و خودآرائى براى شوهر و ضد آن زنادادن؛
و نظافت و پاکیزگى و ضد آن پلیدى؛
و حیا و آزرم و ضد آن بى‏ حیائى؛
و میانه روى و ضد آن تجاوز از حد؛
و آسودگى و ضد آن خود را برنج انداختن؛
و آسان‏گیرى و ضد آن سخت‏گیرى؛
و برکت داشتن و ضد آن بى‏ برکتى؛
و تندرستى و ضد آن گرفتارى؛
و اعتدال و ضد آن افزون‏ طلبى؛
و موافقت با حق و ضد آن پیروى از هوس؛
و سنگینى و متانت و ضد آن سبکى و جلفى؛
و سعادت و ضد آن شقاوت؛
و توبه و ضد آن اصرار بر گناه؛
و طلب آمرزش و ضد آن بیهوده طمع بستن؛
و دقت و مراقبت و ضد آن سهل انگارى؛
دعا کردن و ضد آن سرباز زدن؛
و خرمى و شادابى و ضد آن سستى و کسالت؛
و خوشدلى و ضد آن اندوهگینى؛
مأنوس شدن و ضد آن کناره گرفتن؛
و سخاوت و ضد آن بخیل بودن.

پس تمام این صفات (هفتاد و پنجگانه) که لشکریان عقلند جز در پیغمبر و جانشین او و مؤمنى که خدا دلش را به ایمان آزموده جمع نشود اما دوستان دیگر ما برخى از اینها را دارند تا تدریجا همه را دریابند و از لشکریان جهل پاک شوند آنگاه با پیغمبران و اوصیاءشان در مقام اعلى همراه شوند و این سعادت جز با شناختن عقل و لشکریانش و دورى از جهل و لشکریانش بدست نیاید خدا ما و شما را به فرمانبرى و طلب ثوابش موفق دارد.

 📚اصول کافى-ترجمه مصطفوى، ج‏1، ص: 24
 

  • یه پلاک
  • شنبه ۲۴ آبان ۹۹

نمایش تلخ واقعیت حقوق بشر

🔹 مروه شربینی؛ 

🔻 یازده سال پیش و در همین روزها زنی مصری به نام مروه شربینی در دادگاهی در آلمان در مقابل دیدگان قاضی و عوامل دادگاه با هجده ضربه چاقو کشته شد. ضارب شخصی بود که شربینی از او به اتهام اهانت به دلیل پوشیدن حجاب شکایت کرده بود.

🔻 مروه چندی پیش از کشته شدن، به دادگاهی مراجعه کرد و یک شهروند آلمانی به نام الکس دبلیو را به این متهم کرده بود که «وقتی او در پارک با پسرش بازی می‌کرده، آلکس دبلیو او را مورد توهین قرار داده و بخاطر حجاب مروه او را تروریست و فاحشه اسلامی خطاب کرده‌است». دادگاه در نهایت آلکس را محکوم به پرداخت ۷۵۰ یورو کرد که آلکس دبلیو این حکم را نپذیرفت و تقاضای تجید نظر نمود.

🔻 در حین برگزاری جلسه دادگاه تجدید نظر در یک دادگاه درجه دو در شهر درسدن، فرد آلمانی در جلوی چشمان قاضی و سایر حاضرین به شربینی حمله کرده و با ضربات چاقو وی را که سه‌ماهه باردار بوده از پا درآورد.دادگاه آلمان خفتی به بار آورد که تا قیامت از یاد نخواهد رفت و بدینگونه شرم آور ترین قتل در تاریخ رقم خورد.

🔻 در حین ضربات، شوهر مروه برای نجات همسرش به طرف او شتافت که توسط پلیس آلمان مورد تیراندازی قرار گرفت.پلیس خود شریک قاتل بود چرا که موقع حمله قاتل به مروه نظاره گر بود. پس از آن شوهرش با وضعیتی بحرانی در بیمارستان بستری گردید.همچنین فرزند خردسال سه ساله‌شان که شاهد این ماجرای خونبار بوده، برای معالجه تحت نظر روانشناس است.

🔻 در تشییع جنازه او در مصر هزاران نفر از مردم و از جمله چند تن از وزیران دولت مصر شرکت داشتند، این مراسم تبدیل به تظاهراتی اعتراضی شد که سرانجام با دخالت و برخورد پلیس مواجه گردید.

🔻 در کشور مصر شربینی شهیده حجاب نام گرفته‌است و شربینی مبدل به نمادی برای تظاهرات کنندگان در اعتراض به آنچه «اسلام‌ستیزی در غرب» می‌دانند شده‌است.

🔻 محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور وقت نیز در نامه یی به بان گی مون، دبیرکل سازمان ملل وقت، از او خواست که در باره کشته شدن مروه الشربینی، زن جوان مصری ساکن آلمان، موضع گیری و این قتل را محکوم کند.احمدی نژاد در این نامه نوشت که این قتل با هماهنگی بخشی از نیروهای قضایی و امنیتی آلمان انجام گرفته، و آن را نشانه وجود نژادپرستی افراطی در دولت و دستگاه قضایی آلمان دانسته است.

🔻 حالا جایزه‌ای به نام جایزه بین المللی مروه شربینی وجود دارد که هرساله از سوی شورای مرکزی مسلمانان آلمان به مبارزان با نژاد پرستی علیه مسلمانان اهدا میشود.

  • یه پلاک
  • سه شنبه ۲۰ آبان ۹۹

جامعه فضول

 

 

 

  • یه پلاک
  • جمعه ۱۶ آبان ۹۹

آخرین خورشید

حکایتی از امام زمان (عج)

📝 علی قهرمانی

 

 در التهاب دیدار امام زمانش می‌سوخت. خدمت شیخ رسید.

شنید: چهل شب، هر شب صدبار «رب ادخلنی مدخل صدق» را بخوانید، امام زمان (عج) را می‌بینید.

 رفت و برگشت و گفت «خواندم، ندیدم!» حرف شیخ مبهوتش کرد؛ «در مسجد که نماز می‌خواندی، سیدی به تو نگفت انگشتر انداختن در دست چپ کراهت دارد، گفتی: کل مکروه جایز؟!

آن سید، امام زمانت بود.»

 

☆☆☆☆☆☆☆☆

آن آقا که بود؟

سال 1354 به حج مشرف شدم. آن‌ سال هم‌اتاقی من پیرمرد زمین‌گیری بود که به‌زحمت راه می‌رفت.

زمانی که در منا آتش‌سوزی رخ داد و نزدیک بود آتش به خیمه ما برسد، همگی فرار کردیم و در حال خود نبودیم تا به وسط کوه رسیدیم.

ناگهان متوجه شدیم که آن پیرمرد در خیمه مانده و آتش منطقه را فراگرفته است. مطمئن شدیم که وی در آتش سوخته است، اما وقتی‌که جلوتر رفتیم و به بالای کوه رسیدیم، پیرمرد را درحالی‌که ظرف آبی در کنارش بود، یافتیم. از او پرسیدیم چگونه به اینجا آمدی؟

گفت: وقتی شما مرا تنها گذاشتید، آقایی آمد و دستم را گرفت و به کنار این چادر آورد و گفت: همین‌جا بنشین تا رفقایت بیایند. این هم آب است. هرگاه تشنه شدی بنوش.

 

راوی: حاج رضا سلطانی

 

 

  • یه پلاک
  • دوشنبه ۱۲ آبان ۹۹

🌟حکایت عجیبیست
رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.
مردم نمی بینند و فریاد می زنند.

🔊 می خواهم اینجا از
👀 دیده ها و
👂شنیده ها و
📚خوانده هایم
بنویسم.