شاید اسم مصطفی دیوونه را شنیده باشید. لات داش مشدی و پهلوان بازار پاچنار که با همه خلاف کاری هاش اما حرمت سادات و فقرا را داشت. تا اینکه گذشت و گذشت و راهش به کربلا رسید و شیفته جوانمردی و مرام شهدای کربلا شد. و حالا همه «مصطفی دیوونه» را با عشق به امام حسین(ع) و دیوونه سیدالشهدا میشناسند.
🔴 بسیاری از مداح های بنام تهران مثل شاه حسین بهاری و وعاظی چون مرحوم کافی در هیات او نامدار شدند. وی خاطرهای خواندنی هم از منبر رفتن حاج مصطفی می گوید: «یکبار قرار بود آقای شیخ محمود فاضل کاشانی به منبر برود اما ایشان هنوز نرسیده بود. یکی از حاضران که از خالی بودن منبر راضی نبود به صاحبخانه گفت: حاج آقا مصطفی امروز خودتان ما را به فیض برسانید. زمزمهای حاکی از رضایت از میان جمع برخاست ولی با لب گزیدن حاج مصطفی فروکش کرد. لحظهها میگذشت اما خبری از واعظ نشد تا اینکه مصطفی به آرامی ولی از روی کراهت برخاست که با ذکر صلوات جماعت همراه شد. او به سوی منبر رفت و روی پله اول نشست. او با سری افکنده قدری گریست و گفت: چه بگویم؟ بگذارید از خودم بگویم. تمام شما مردمی که اینجا نشستهاید از صد پله پدرسوختگی حداکثر 10 پله را رفتهاید. مردم بدانید که من تمام صد پله پدرسوختگی را رفتهام ولی پیشانیام خورد به سنگ و آقایم حسین(ع) دستم را گرفت. ای مردم! ای جوانمردان! دنیا میخواهید؛ آقایم حسین(ع). آخرت میخواهید؛ آقایم حسین(ع). پول میخواهید؛ آقایم حسین(ع). دین میخواهید؛ آقایم حسین(ع). هیچ نامی زیباتر از نام آقایم حسین(ع) نیست. هیچ یادی دلپذیرتر از یاد آقایم حسین(ع) نیست. مصیبت میبینید یاد آقایم حسین(ع) بیفتید. ناملایمی بر شما وارد میشود یاد آقایم حسین(ع) باشید و...» جملات و عبارات حاج مصطفی به میانه رسیده بود که صدای گریه جمعیت بلند شد و همه اشک میریختند. صحبتهای او آنقدر از سر اخلاص بود که جماعت مشتاق را در خلسهای عطرآگین غرق کرد. در آن وضع هیچکس متوجه ورود واعظ نشد. بالاخره حاج مصطفی متوجه حضور آقای فاضل شد و با شرمندگی و در حالی که صورتش غرق اشک بود از روی پله منبر بلند شد. آقای فاضل کاشانی بالا رفت ولی نتوانست صحبت کند. فقط روضه خواند و گفت: «هرچه میخواستم بگویم حاج آقا مصطفی گفت.»