۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

عید ۱۴۰۰‌ مبارک

 

✍ هفت سین جهت سلامتی و حل مشکلات:

⇦خدمت امیرالمومنین  علی علیه السلام عرض کردند،مولاجان  ایرانیان عیدی دارند بنام نوروز و در آن لحظه برج حمل (تحویل سال) هفت سینی دارند که از چند چیز تشکیل شده است. نظرتان چیست؟
 
⇦امیرالمومنین  علیه السلام فرمود: 

👌من به شما هفت سینی یاد می دهم که هرکس در آغاز برج حمل آنها را با گلاب و زعفران بنویسد و خود و خانواده اش از آن بخورد، من ضامنم تا آخر سال با سلامت و تندرستی زندگی کنند:
 
۱ ⇦سلامُ علی آلِ یاسین 
۲ ⇦سلامٌ علی اِبراهیم 
۳ ⇦سلامُ عـَلی موُسی و هارون 
٤ ⇦سلامُ هیَ حتّی مَطلَعِ الفـَجر 
۵ ⇦سلامٌ علی نوح ٍ فی العالمین 
٦ ⇦سلامٌ عـَلیکُم طِبتُم فادخـُلوُها خالدین 
۷ ⇦سلامٌ قولاً مِن رَب الِّرحیم
 
همان هفت آیه قرانی است که با سین شروع می شود. 
مرحوم حضرت آیت الله سید عباس کاشانی ره میفرمودند: 
هرکس نتواند بنویسد بخواند که همان اثر را دارد. 

امید است سال جدید و هرلحظه ما مزین ومنور با آیات قرانی باشد. 

📝«المخازن ؛صفحه ۳۲۶»
📝«کنزالعوالم ؛صفحه ۳۲»
📝«مجمع الکنوز ؛صفحه ۱۵۴»

نوروز ۱۴۰۰ بر شما مبارک باد🌹🌹

  • یه پلاک
  • شنبه ۳۰ اسفند ۹۹

کارنامه دانشجو به شماره دانشجویی ۹۲۹۶۱۴۰۰

 

روال معمول اینه که در پایان هر ترم کارنامه ها و نمرات داده میشه برای دانشجویان و دانش آموزان. هرچند اساتید بالا برخی شان در زندان تشریف دارند و برخی برسر کار خود دیگر نیستند اما دیدن کارنامه ی دانشجوی مورد علاقه شان خالی از لطف نیست!

بذارین همین یک کارنامه برای مردم بمونه!!

  • یه پلاک
  • سه شنبه ۲۶ اسفند ۹۹

شهید سید احمد پلارک

 

پلارک؛ شهید عطریِ قطعه ۲۶

می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص)، «غسیل الملائکه» بوده است و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است 

فرمانده آرپی چی زن‌های گردان عمار لشکر ۲۷ محمد رسول الله، همان شهیدی است که مزار عطرآگینش مورد توجه بسیاری از افراد بوده و زیارتگاه مراجعه کنندگان به گلزار شهدای تهران شده است. نام اصلی این شهید بزرگوار «منوچهر پلارک» است که نزد بیشتر افراد به «سید احمد پلارک» شهرت دارد. 

وی در ۷ اردیبهشت ۱۳۴۴ دیده به جهان گشود و اصالتی تبریزی داشت.

شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های شلمچه، به عنوان یک سرباز معمولی همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بود، به طوری که بوی بدی بدن او را فرا می گرفت.

تا اینکه در سال ۶۶ در یک حمله هوایی هنگامی که او به مانند سایر روزها در حال نظافت بود، موشکی به آنجا برخورد کرده و او شهید و در زیر آوار مدفون می شود.

پس از این اتفاق هنگامی که امدادگران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند، متوجه بوی شدید گلاب از زیر آوار می شوند، پس آوار را کنار زده و با پیکر پاک این شهید که غرق در بوی گلاب بود؛ مواجه می شوند.

پیکر پاک شهید پلارک در بهشت زهرای تهران (قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲) به خاک سپرده شده است،

 اما نکته قابل توجه درباره این شهید که آن را از سایر شهدا متمایز می کند،

 بوی گلابی ست که از مزار مطهرش به مشام می رسد. همچنین سنگ قبر این شهید همواره نمناک بوده، به طوری که اگر سنگ قبر وی را خشک کنیم، از سمت دیگر خیس شده و از گلاب سرشار خواهد شد.

 به همین دلیل او را «شهید عطریِ قطعه ۲۶» لقب داده اند. 

می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص) در صدر اسلام، «غسیل الملائکه» بوده است. «غسیل الملائکه» به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده باشند و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است.

خاطراتی از شهید پلارک

«قبل از عملیات کربلای ۸ با گردان رفته بویم مشهد. یک روز صبح دیدم سید احمد از خواب بیدار شده ولی تمام بدنش می لرزد.

 گفتم: چی شده؟ گفت: فکر کنم تب و لرز کردم. بعد از یکی دو ساعت به من گفت: امروز باید حتما برویم بهشت رضا (ع). 

اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا (ع) بود.

 از احمد پرسیدم: چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا (ع)؟

 او به اصرار من گفت: دیشب خواب یک شهید را دیدم که به من گفت: 
تو در بهشت همسایه منی. من خیلی تعجب کردم تا به حال او را ندیده بودم، گفتم: تو کی هستی الان کجایی؟ 

گفت: در بهشت رضا (ع). احمد آن روز آنقدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمی‌دانست پیدا کرد و بالای مزار آن شهید با او حرف‌ها زد.

یکی از آشنایان خواب شهید سید احمد پلارک را می‌بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می‌کند. که شهید پلارک به او می‌گوید: من نمی‌توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می‌توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید.همچنین زبان‌هایتان را نگه دارید. در غیر اینصورت هیچ کاری از دست من برنمی‌آید.

آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرماندگی دسته بود.در والفجر ۸ از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. اگر کسی درباره حضورش در جبهه سوال می‌کرد؛ طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم، زمستان بود و هوا به شدت سرد. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت: اگر یک نفر مریض بشود، بهتر از این است که همه مریض شوند.یکی یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده و پاهایش خونی شده بود. 

قسمتی از وصیتنامه شهید سید احمد پلارک:

«مادر! توجه کن! اگر من به زیارت امام رضا (ع) می رفتم، مگر شما نگران بودید، بلکه خوشحال بودید که به زیارت و پابوس امام خویش رفتم. حال شما اصلا نباید نگران باشید، چراکه من به زیارت خدایم و خالق و معشوقم می روم. 
پس همچون مادران شهیدپرور، استوار و محکم باش و هر کس خواست کار خلافی بر ضد انقلاب انجام دهد، جلویش بایست، حتی اگر از نزدیکترین کسان باشند.» 

 

  • یه پلاک
  • پنجشنبه ۲۱ اسفند ۹۹

ماجرای یک "نماز اول وقت"

💎بر بالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم
پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجاحضور داشت
چند دقیقه. بعد از ورود ما اذان مغرب گفتند
آقای پیرکراواتی،باشنیدن اذان ،درب کیف چرم گرانقیمتش را باز کرد و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نماز شد.!!

برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک و صورت تراشیده کراواتی اینطور مقید به نماز اول وقت باشد
بعد از اینکه همه نمازشان راخواندند
من از او دلیل نمازخواندن اول وقتش را پرسیدم؟

و او هم قضیه نماز و مرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد...
درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه(رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم
ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هر لحظه منتظر مرگ بچه ام بودم.!!
روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم...
آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم...
رسیدیم مشهدو بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله و گریه میکرد...

گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه
بچه را گرفت و گریه کنان داخل ضریح آقارفت
پیرمردی توجه ام رابه خودش جلب کرد که رو زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند و هر کسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکر میکرد و میرفت.!
به خود گفتم ما عجب مردم احمق و ساده ای داریم پیرمرد چطور همه را دل خوش کرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!!
حواسم از خانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری با هم شرطی بگذاریم؟
گفتم:چه شرطی و برای چی؟
شیخ گفت :قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه را سر وقت اذان بخوانی.!
متعجب شدم که او قضیه مرا از کجا میدانست!؟ کمی فکر کردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد...
خلاصه گفتم :باشه قبوله و با اینکه تا آن زمان نماز نخوانده بودم و اصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.!

همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سر و صدای مردم بلند شد و در ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید و مردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته و خوب شده بود.!!
من هم از آن موقع طبق قول و قرارم با مرحوم "حسنعلی نخودکی" نمازم را دقیق و سر وقت میخوانم.!

اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند سردار سپه جهت بازدید در راهه و ترس و اضطراب عجیبی همه جا را گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی و قاطع برخورد میکرد.!
در حال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهر شد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعد از بازدیدشاه نمازم را بخوانم
چون به خودم قول داده بودم و به آن پایبند بودم اول وضو گرفتم و ایستادم به نماز...
رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!!

اگر عصبانی میشد یا عمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود...
نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم و گفتم :
قربان درخدمتگذاری حاضرم
شرمنده ام اگر وقت شما تلف شد و...

رضاشاه هم پرسید :مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟
گفتم : قربان از وقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع) شرط کردم

رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد و با چوب تعلیمی محکم به یکی زد و گفت:
مردیکه پدرسوخته، کسی که بچه مریضشو امام رضا شفا بده، و نماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.!
اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد.!
بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همان جا کارم را یکسره کند اما نماز خواندن من، نظرش را عوض کرده بود و جانم را خریده بود.!!

ازآن تاریخ دیگر هرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم"حسنعلی نخودکی" فاتحه و درود میفرستم....

 

  • یه پلاک
  • شنبه ۱۶ اسفند ۹۹

طاغوت اقتصادی

 

 

در انقلاب ما فقط طاغوت سیاسی ساقط شد و مشکل بزرگ _ که تجربه هم نشان داده است_ این است که اگر طاغوت اقتصادی (قارون، سرمایه دار) بر جای ماند،خود طاغوت سیاسی نیز می شود، تشکل پدید می آورد، پست های مالی را تصاحب می کند و امور را در دست می گیرد..... و معلوم است که جامعه ای که کارگردان اصلی آن طاغوت اقتصادی (قارون) باشد، بسی بدبخت تر است از جامعه ای که فقط مشکلش طاغوت سیاسی(فرعون) باشد.

■ برشی از مرزبان توحید

  • یه پلاک
  • شنبه ۹ اسفند ۹۹

🌟حکایت عجیبیست
رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.
مردم نمی بینند و فریاد می زنند.

🔊 می خواهم اینجا از
👀 دیده ها و
👂شنیده ها و
📚خوانده هایم
بنویسم.