امروز یه روز عادی بود واقعا (البته کمی پر حرارت)؛ آخه رفتیم با دوستان فوتبال، اونم چه فوتبالی.
حقیقتش من اصلا از دفاع و حمله خیلی خوشم نمیاد( اصلا سرم نمیشه) ولی تو گلری یه حرفهایی واسه گفتن دارم( البته با تواضع ).
خدا رو شکر تیم ما تحت رهبری فرمانده تونست تیم حریف رو 20 بر 11 نابود کنه. نمیدونم چرا؟؟ شاید اونا یه کم ضعیف بودن.
منم این وسط حسابی حالشون رو گرفتم( از بس شوت هاشون رو گرفتم) البته خوب 11 تاش هم توی دروازه رفت.
گفتم فوتبال، یه گریزی هم میزنم به شهید ابراهیم هادی. واقعا عجب شهیدی، آدم لذت میبره. کسی که با فوتبال بچه ها رو به مسجد وصل می کرد. کسی که یه الگوی درست بود. با بچه ها بود همیشه، ولی بچه ها ول کنش نبودن.
این روزا دارم فکر میکنم چند تا از فوتبالیستها این جوری هستن؟؟
بگذریم، خلاصه امروز حسابی روز باحالی بود.
دیروز مراسم تحلیف ریاست جمهوری بود؛ اولا تبریک میگم و امیدوارم دردی از مردم دوا بشه.
ثانیا امروز داشتم قدم میزدم که یکدفعه متوجه شدم از یه خیابان دیپلماتیک تهران دارم رد میشم. خیابانی که توش سفارت ترکیه ، آلمان و صدالبته روباه پیر (انگلیس) بود. جو تهران امروز جوری بود که انصافا از هر 10 نفر یه نفر افسر رو تو خیابان میدیدی.
جدای از این که نمیدونم در تحلیف های گذشته هم همچین جوی بوده یا نه، اما حاشیه های خیابانی تحلیف دیروز کم از حاشیه های مجلس نداشت.
هرچند مردم بکار عادی خود مشغول بودند و دور از این وقایع.
اما اصلا حرف من این چیزا نبود، وقتی از روبروی سفارت انگلیس رد می شدم، یاد سکانس معروف قلاده های طلا افتادم که اون دختر جاسوس جلوس در سفارت انگلیس می ایستد تا وارد سفارت شود، با خودم فکر کردم انگلیس در گوشه گوشه تاریخ معاصر ماحضور داشته و دارد؛ و یاد حادثه ای افتادم که در دولت (بنظرم هاشمی) برای سفارت ما در انگلیس افتاد و کلی سر و صدا کرد.
این روزها به نظر سفارت شان آرام است اما خدا می داند در مخیله یشان چه می گذرد؟؟
پی نوشت* هر چی فک کردم اسم این خیابون دیپلماتیک یادم نیومد |: