با این ویدئو و غیرتی شدن تماشاچیان و بهم خوردن تئاتر حضرت زهرا یاد یکی از قصه های قدیم تهران افتادم. خدا رحمت کند شیخ رضا سراج را. هیاتی های قدیمی تهران او را خوب می شناسند.
از اوتاد و فحول منبری تهران که شهرت اش به اشک مستمعین اش بود.
شیخ بود و منبرش و روضه های هنرمندانه اش .
برای یکی از مجالسش راه افتاد و تک تک لات و لوت های شهر را دعوت نامه داد تا در مجلس شرکت کنند.
همه جمع شدند. رفت بالای منبر. مناقب و پندیات و مدیحه ها را گفت تا رسید اینجا؛
"آی مردم، پیامبر دخترش حضرت زهرا را دست امثال من سپرد... اما در کوچه به او سیلی زدند، اگر دخترش فاطمه را به این داش مشتی ها و لوتی ها می سپــرد مـی دانستند که چطــور و چگــونه از حریم مادر سادات دفــاع کنند. می دانســتند چطــور از خانه ی علی دفـاع کنند."
.
وقتی شیخ رضـا این جمـلات را بر زبـان آورد داش مشتی ها گریه می کردند و بر سر خود می زدند، نعــره می زدند. مجلس انروز مجلس متفاوتی شد. به نفس گرم شیخ رضا خیلی از آن لوتی ها که رنگ و بوی هیئت را هم ندیده بودند، شدند پای ثابت منبر شیخ.