من از همون عنفوان کودکی، به شدت آدمِ ازدواجیای بودم. از 9سالگی به اینور، از هر 3دختری که میبینم، حداقل 2تا و نصفیشون رو به عنوان کیسِ ازدواج میپسندم و اسمشون رو با مداد یه گوشه یادداشت میکنم.
وقتی یه جوون ٢۵ ساله مثل من، به شدت قصد ازدواج داره، یا باید پولدار باشه که خب نیستم. یا باید پدرش پولدار باشه که خب پدر من نه تنها اهل این صحبتها نیست، بلکه از 18سالگیم به اینور، داره اجاره اتاقم تو خونه خودمون رو هم ازم میگیره.
.
بعد حالا دولت اومده زحمت کشیده، 15 میلیون تومان وام ازدواج در نظر گرفته برای ازدواج هر جوون.
نشستم حساب کردم. الان اگر: یه دخترِ بساز پیدا بکنم. بهش بگم «تو بدون آرایش هم قشنگی» و اون باور کنه و حاضر بشه شب عروسی آرایشگاه نره. گل و دوربین و اینا هم که زوایده؛ هیچی. کارت دعوت هم نفرستم برای مهمونها. فقط برای اینکه ضایع نباشه صبح عروسی بهشون ایمیل بزنم.
.
با وجود تمام این شرایط، باز شب عروسی حداقل 250 نفر مهمون میاد. مطمئنم همهشون هم ناشتا میان که صبحونه و ناهار و شام رو یکی کنن. جلوی این تعداد آدم اگر از این شیرینی خشکها که فوندانسیونش نون بربریه + آب معدنی+ کته+ ژله هم که بذارم، سرجمع هزینه عروسیم میشه 16 میلیون و 700هزارتومن. 150هزارتومن هم بذاریم کنار برای خرید یه چادر دونفره برای شروع زندگی. با تکیه بر اون وام ازدواج، باز 2 میلیون کسری بودجه میارم.
یعنی میخوام بگم برعکسِ کسایی که در توجیه مجردبودن میگن: «دیگه تو این زمونه نمیشه به کسی اعتماد کرد»، من مشکلم اعتمادکردن نیست؛ مشکلم فقط 2 میلیون تومن پوله. یعنی خدا اون روز رو نیاره که از لحاظ مالی تامین باشم. دیگه اون موقع یکی فقط باید بیاد جلوی اعتمادکردنِ من رو بگیره.- به قلم : محمد زندیه