نام این "مرد" می رود اهالی صلوات می فرستند
نیمه شب که می شد صدای قدم ها و عصایش شنیده می شد. پزشکان و پرستاران حواسشان را جمع می کردند مبادا صدای ناله بیماری بلند شود. سیدرضا هر شب سرکشی می کرد. باکلام شیرینش به پرستاران خسته نباشید می گفت و دستی سر بیماران می کشید. خیالش که آسوده می شد به زیرزمین مریض خانه که محل فوت شده ها بود، می رفت و دیری نمی گذشت که صدای گریه هایش در سالن طنین انداز می شد. هیچ کس نفهمید ماجرای این گریه ها بر سر پیکر بی جان مردگان چیست. سالها گذشت تا امروز. حالا پسرش پاسخ می دهد:" پدرم می گفت: اینها مردگان غریبند پسرجان؛ کسی نیست برایشان گریه کند و فاتحه ای بخواند...."
مریضخانه فیروزآبادی که ساخته شد خیلی ها از مرگ حتمی نجات یافتند. هیچ کس خیال نمی کرد این پیرمرد با عینک های ته استکانی همان کسی است که مریض خانه را وقف غریبه ها و در راه مانده های شهر کرده است .
هنوز اهالی فیروزآباد ورامین تا نام او را می شنوند صلوات می فرستند؛ بچه هایشان نیز در مدرسه ای که او ساخته است باسواد شدند. آقا "سید رضا فیروزآبادی" در دل خیلی ها زنده است.
تنها پسر آن مرحوم حالا 98 ساله است و امانتدار وقف نامه حاج آقا. حاج جعفر فیروزآبادی از ماجرا ساخت بیمارستان می گوید: پدرم درراه خانه بود که صدای ناله مردی را می شنود که ظاهر نامرتب دارد و گوشه ای کنارخیابان افتاده است. به خانه می آوردش و لباس های پر از شپشش را درآورده و تیمارش می کند. از همان شب تصمیم می گیرد برای در راه مانده ها و غریبه های شهر بیمارستان بسازد. بیمارستان که ساخته شد از جیب خودش به دکترها حقوق می داد تا از بیماران پول نگیرند. وقتی هم بیمار از مریضخانه مرخص می شد در جیب بیماران، خاصه مردها پول می گذاشت تا در ایام درمان و استراحت، امرار معاش کنند.
سردر بیمارستان فیروزآبادی حک شده است:" این مریضخانه وقف است بر فقرا، رعایا و غربا و بیچارگان؛ لعنت بر کسی که تخلف کند."
جعفرآقا می گوید: پدرم وقتی مهمان داشت بهترین آشپزها را خبر می کرد اما غذای مورد علاقه خودش نان و پیاز و سرکه بود.
از فیروز آبادی بزرگ مسجد و مقبره و قبرستان و دارالایتام و پل و مدرسه نیز باقی مانده است.
روحش شاد