■ لطفا خودتان را معرفی کنید.


● بنده فاطمه موحدی مهر فرزند علی اکبر متولد 1322 هستم و در شهر همدان به دنیا آمده و سال 1334 به تهران مهاجرت کردیم. در حال حاضر نیز دو فرزند پسر دارم که به لطف خدا در زیر سایه ی اسلام زندگی می کنند.

■ فعالیت های انقلابی شما از چه زمانی آغاز شد؟

● از قبلِ انقلاب در مساجد حضور داشتم، هرچند جوان و کم تجربه بودم اما در فعالیت های انقلابی مانند پخش اعلامیه بر علیه رژیم شاهنشاهی شرکت می کردم.

■ با چایخانه چگونه آشنا شدید؟

● از طریق دوستان همفکرم به خصوص خانم احمدی با فعالیت های پشتیبانی جنگ آشنا شدم. اوائل در  بسته بندی اقلام و مایحتاج بسیجیان جبهه ی غرب کمک می کردم. در همین گیر و دار مقداری از این اقلام به همراه پانزده دستگاه آمبولانس به اهواز ارسال شد که من و تعدادی از خانم ها هم برای همکاری پانزده روزه همراه گروه حاج آقا عادلیان راهی اهواز شدیم که آن پانزده روز هشت سال به طول انجامید.

■ شما در زمانی مسئولیت بخش خواهران را به عهده گرفتید که جوانی کم تجربه بودید. چطور این مسئولیت سنگین را در ان شرایط پذیرفتید؟

● قبل از بنده حاجیه خانم علم الهدی سرپرست آنجا بودند اما بعد از حضور بنده در چایخانه (که بعدها به علت شهادت حسین علم الهدی اسمش شد پایگاه شهید علم الهدی) خانم ها به  سرپرست آنجا حاج آقای عادلیان پیشنهاد دادند که بنده را به مدیریت خانم ها برگزیند و من هرچند بسیار وابسته به خانواده ام بودم اما در عمل انجام شده قرار گرفتم یعنی حاج آقای عادلیان ناگهان بین نماز ظهر و عصر بلند شدند و گفتند خانم موحد این جا هستند و از این پس هرچه ایشان بگوید همان است! من مانده بودم چه کنم؟ اما وقتی شرایط کار و سنگینی وظایف را دیدم احساس تکلیف کردم که بایست آنجا بمانم. 

 

■ خانمها در آنجا چه می کردند؟ سنگینی شرایط کارتان را برای ما تشریح کنید.

● از کجایش بگویم؟ ما خانه دار بودیم هرچند فعالیت های انقلابی داشتیم اما کار به این وسعت که احتیاج به برنامه ریزی های کلان داشته باشد برایمان پیش نیامده بود. یعنی اصلا این طور نبود که تجربه ی کار در این سطح را داشته باشیم. 

هشت سالی که من در اهواز بودم از شدت فشار کار متوجه نمی شدم چگونه بهار، تابستان یا پاییز می آید و می رود.
حالا شما فکر کنید تمام این لباسها  تفکیک می شد، جیب هایشان گشته می شد، عکس، شناسنامه و دفتر خاطرات که باید تکلیفشان مشخص می شد تا می رسید به لباس های اتاق عمل و ملافه های بیمارستانهای صحرایی یا شهری و حتی جوراب ها و ... 

 

■ همیشه با تشت لباس می شستید؟

● خانمها اوائل لباسها را توی تشت لباس شویی یا لگن های شخصی و حتی قابلمه های بزرگ می شستند اما به سرعت حجم کار آن چنان بالا رفت که  کار از تشت و قابلمه گذشت، حوض هایی ساخته بودیم به اندازه ی این اتاق که خودمان می رفتیم  توی آن حوض ها و آن جا لباس می شستیم! از ملافه ها شروع می کردیم و بعد روی پشت بام پهنشان می کردیم تا نوبت بقیه لباس ها می رسید. یعنی حجم کار این قدر زیاد بود که ما بعد از هر عملیات تا یکسال بعد همینطور کار می کردیم می شستیم و رفو می کردیم و باز هم سر عملیات سال بعدی  همه ی لباس های سال قبل تمام نمی شد.

مثلا عملیات خیبر عملیات بزرگی بود و به علت حمله های پی در پی هوایی با کمبود نیرو هم مواجه بودیم. در همان ایام یک روز جمعه خانم پازوکی صدایم زد که خانم موحدی خودت را برسان روی پشت بام! دارند برای ما لباس می آورند!!
من با تعجب رفتم بالای پشت بام و دیدم پنجاه، شصت دستگاه تریلی توی جاده در حال حرکت به سمت مقر ما هستند و همه آن ها هم پر از لباس است!
خوب اینجا برادران هم دیگر می آمدند کمک! آنها شلوارها و پیراهن ها و پتو ها و پوتین ها را از هم تفکیک می کردند.