حر در حالی که کاروان امام در حال حرکت بود رسید و کاروان را محاصره کرد.امام از حر پرسید: برای چه ما را محاصره کرده اید؟
حر گفت: باید تو را به کوفه نزد امیر عبیدالله بن زیاد ببرم. امام فرمود: به خدا قسم من این پیشنهاد را نمی پذیرم.
حر گفت: من هم به فرمان امیر از تو دست برنمی دارم.
و چون گفت وگو به درازا کشید، حر گفت: من مامور جنگ با شما نیستم ولی مامورم که ازتان جدا نشوم تا شما را به کوفه ببرم.
اکنون که حاضر نمیشوی،پس راهی را انتخاب کن که تو را نه به کوفه رساند و نه به سمت مدینه برد تا من به عبیدالله نامه ای بنویسم و کسب تکلیف کنم.امیدوارم گشایشی پیش آید و من از این گرفتاری نجات یابم.
در دوم محرم نامه ای ابن زیاد به حر نوشت: پس از اینکه نامه من به تو رسید آنها را در سرزمینی خشک و بی آب و علف فرود آر.به فرستاده ام دستور داده ام تا مراقب تو باشد و از تو جدا نشود تا امر مرا انجام دهی.
حر جریان توقف امام حسین و یارانش را در کربلا به ابن زیاد گزارش داد.سپس ابن زیاد نامه ای به امام نوشت: حسین،در کربلا فرود آمده ای. امیر مومنان یزید به من نامه نوشته که در جای نرمی استراحت نکنم تا تو را به خدای خبیر برسانم(یعنی بکشم ) یا اینکه تو به حکم یزید و من تسلیم شوی.
حر نامه را برای امام خواند.زمانی که امام به محلی به نام "بیضه " رسیدند خطبه ای تاریخی برای همگان ایراد کردند:
مردم، همانا رسول خدا (ص )فرموده است:هرکس حاکم ستمگری را ببیند که حرام های خدا را حلال ساخته،عهد و پیمان الهی را زیر پا گذاشته ، با سنت و قانون پیامبر مخالفت کرده، با بندگان خدا خشن و از سر گناه رفتار می کند، ولی در برابر چنین حاکمی با زبان و عمل قیام نکند بر خداست که او را با همان ستمگران در یکجا عذاب کند.
در این هنگام بود که ابن زیاد به عمر سعد دستور داد تا قیام امام را سرکوب کند...