ابن زیاد برنامه ای برای حضور امام سجاد (ع ) و زینب کبری (س ) در دارالاماره به جهت تحقیر کردنشان ترتیب داد.قبل از ورود اسرا؛ ابن زیاد لباس فاخر بر تن کرده و بر تختش تکیه زد.سپس برای اشراف پست کوفه سخنرانی کرد و پیروزی بر حسین (ع ) را مهم دانست.ناگهان اسرا وارد شدند.
ابن زیاد مانند سرداران فاتح با صدای بلند خندید و گفت:این است باقی مانده آن سپاه شکست خورده،آن هایی که بر حکومت عدالت خواه امیر یزیدبن معاویه خروج کردند.
آنگاه خطاب به اسرا گفت:سپاس خدا را که شما را رسوا کرد و دروغ تان را آشکار.
در این هنگام زینب(س )فرمود: سپاس خدایی را که ما را با پیامبرش حضرت محمد(ص ) گرامی داشت و از ناپاکی و پلیدی دور گرداند.حقیقت این است که خداوند فقط اشخاص پست و بدکار را رسوا میکند و کسی که فاجر است،دروغ میگوید و ما از آن مردمان نیستیم...
ابن زیاد سخن ایشان را قطع کرد و گفت: دیدی خدا برادرت را چه کرد؟
زینب(س ) فرمود: ما از خدای خود جز زیبایی چیزی ندیدیم. خداوند در رستاخیز شهدای کربلا و تو را برای اجرای عدالت گرد آورد. پس در کارت بنگر،آنگاه خواهی دانست که آن روز نتیجه داوری خدا به نفع کیست؟ و رستگاری از آن کیست؟ای فرزند مرجانه، مادرت به عزایت بنشیند که جسورانه با ما سخن میگویی...
سخنان حضرت ابن زیاد را عصبانی ساخت.سپس با غرور گفت: خدا اسباب کشتن یک طغیانگر شورشی را فراهم کرد و قلب ما را شاد ساخت.
زینب(س) فرمود: بزرگانمان را کشته و خاندانمان را سرگردان کرده اید.شاخه هایمان را بریدید و قصد داشتید که با این کار آرامش یابید،اما عجب آرامشی.
ابن زیاد چون نتوانست با آن بانو مجادله کند، رو امام سجاد(ع ) کرد و به صورت تحقیرآمیزی گفت و گو کرد که پاسخ دندان شکن امام سجاد(ع ) چنان دندان شکن بود که ابن زیاد فورا دستور داد اسیران را از تالار خارج کنند.