شام سرزمینی است که تا آن زمان اسلام راستین به آن راه نیافته بود،زیرا قبل از تصرف مسلمین رومیان بر آن حکومت میکردند.معاویه با دغل بازی و حفظ ظواهر توجه مردم را به حکومت ظاهرا اسلامی خود جلب نمود و مردم که ظلم رومیان را دیده بودند به او جلب شدند.
هنگام ورود اسیران وارد دمشق مردی مقابل امام سجاد(ع ) گفت: خدا را شکر که سبب کشتن شما شد و مردم را از شرتان آسوده و امیرمومنان(یزید) را پیروز گرداند.
علی بن الحسین پس از پایان سخنان آن مرد گفت:قرآن خوانده ای؟
مرد گفت: آری...امام فرمودند: تا به حال این آیه ها را خوانده ای《 قل لا اسئلکم علیه اجرا الا موده فی القربی》،《و آت ذالقربی حقه》،《انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا》
آن مرد گفت: بلی.
امام فرمودند: این آیه ها در حق ما نازل شده است.
پس آن مرد پشیمان شد و گفت: خدایا توبه میکنم،من از دشمنان اهل بیت بیزارم. ماجرای توبه آن مرد بعدا به گوش یزید رسید و او فرمان قتلش را صادر کرد.
به فرمان یزید مجلسی از بزرگان تشکیل شد تا امام را تحقیر نمایند.اسرا با غل و زنجیر وارد مجلس شده و یزید میخندید.اما حاضران از دیدن این صحنه ها روی در هم کشیدند که نهایتا یزید مجبور شد دستور باز کردن زنجیرها را بدهد.
سپس یزید به امام گفت: دیدی خدا با تو و پدرت چه کرد؟
امام گفت: ای یزید،بگذار خود را به کسانی که مرا نمی شناسند بشناسانم.من پسر مکه و منایم،من پسر مروه و صفایم،من پسر محمد مصطفایم.من پسر آنم که قدر او نه پنهان است.من پسر علی مرتضایم. من پسر فاطمه زهرایم.من پسر خدیجه کبرایم.من پسر آنم که او را به ستم در خون کشیدید.من پسر آنم که تشنه جان داد و تن او بر خاک کربلا افتاد.
یزید خشمگین پرسید: برتری شما بر دیگر مردمان چیست؟
امام فرمودند: خدای تعالی اهل بیت را نیک آزمود،خداوند بردباری و و دانش، دلاوری و بخشش را به ما ارزانی فرمود و دوستی ما را در دل مومنان راستین جای داد.
در این هنگام صدای اذان بلند شد. علی بن الحسین پس از شنیدن اشهد ان لا اله الا الله گفت:بدان چه گواهی میدهی من نیز گواهی میدهم. پس از اشهدا ان محمد رسول الله فرمود: یزید، محمد جد توست یا جد من؟ و آنگاه رو به مردم گفت: ای مردم، اکنون دانستید که چه کسانی را در صحرای کربلا به شهادت رساندند.سخنان امام حتی نزدیکان یزید را هم متاثر ساخت.به همین دلیل فورا پایان جلسه را اعلام کرد.
روز بعد یزید شنید که امام در پاسخ به خطیب شهر سخن گفته است.ماموران یزید خبر آورند که سخنان امام چنان در مردم اثر گذاشته که اگر ادامه یابد امکان شورش و طغیان است.یزید فورا به نعمان بن بشیر انصاری دستور داد کاروان اسرا به مدینه ببرد.
وقتی کاروان به کربلا رسید، امام به جابربن عبدالله انصاری که در آنجا حضور داشت با اندوه فراوان گفت: ای جابر،در همین جا بود که خیمه ها را آتش زدند و مردان ما را که بهترین مردمان روزگار بودند بی رحمانه کشتند و ما را به اسارت گرفتند.
اسیران چند روزی در کربلا عزاداری کردند و سپس راهی مدینه شدند.