۴۵ مطلب با موضوع «روزخوان» ثبت شده است

رستوران شمشیری


از رستوران شمشیری چی می دانیم؟ فقط یک چلوکبابی قدیمی و سابقه دار؟ حتما اگر بدانید صاحب این رستوران چه کسی بوده و چه خدماتی داشته است، حداقل با لذت بیشتری غذا میل می کنید :)
مرحوم شمشیری انسان بزرگی بود. فردی که با هیچی و نداری و تلاش فردی به یکی از بازاری های اسم و رسم دار کشور تبدیل شد و از خود موقوفات قابل ملاحظه ای هم بجای گذاشت که یکی از معروفترینش بیمارستان نجمیه است.
شمشیری از بازاریان به نام تهران بود که در دفاع از ملی شدن صنعت نفت همه سرمایه خود را در خدمت مصدق برد و تا انتها نیز مرتبط اصلی بازاریان با مصدق بود. خرید اوراق قرضه برای کمک به دولت بی پول مصدق توسط شمشیری از مهمترین خاطراتی است که از آن روزها نقل می کنند.
قدیم بازارهای ما فقط برای سود زندگی نمی کردند. سود می کردند که یک زندگی تمام عیار داشته باشند. درآمد و سودی که به خدمت کشور و وطن و مردم شان نرود از گلویشان پایین نمی رفت. برای همین آن روزها بازاری های ما جلوتر از خیلی ها بودند.
می گویند شمشیری گفته بود اگر مرا بکشید و خونم را بریزید با خونم مصدق نوشته می شود. آنقدر از مبارزه می فهمید. اما هرچه فهمیده بود عمل کرد....

  • یه پلاک
  • پنجشنبه ۹ آبان ۹۸

پاتوق


پاتوق یعنی چی؟ پاطوق تهران امروز کجاست؟ .
✅هر دورهمی را قدیم ها پاتوق نمی گفتند. پاتوق جایی بود که عده ای دور هم صمیمانه جمع می شدند تا مشکلی از مردم حل کنند. اما این اسم از کجا آمده است؟


. 🔹پاتوق تشکیل شده است از پای و طوق. سالهای دور پهلوانان و لوطی های طهران طوقی داشتند علم مانند، که سر آن بجای پرچم، پشم و ابریشم بود. مردم پای این طوق، هم صحبت پهلوانان می شدند و خواسته های خود را مطرح می کردند و مشکلاتشان رفع می شد. بعدها این طوق به عنوان پیشقراول هیات های عزاداری بود.
. 🔹اما امروز به هر دورهمی پاتوق می گویند. با این حال هنوز در تهران مکانی از جنس پاطوق قدیمی وجود دارد؛ "حسینیه اول مظلوم".


. 🔴حسینیه اول مظلوم محل جمع شدن پهلوان های تهران است و در ایام خاص برنامه های متفاوت دارد. مثلا یک روز برای مرشدهای زورخانه های تهران است تا دورهم جمع شوند و مشکلات شان برطرف شود. 

✅اگر خواستید این جماعت پای طوق نشین را بیشتر بشناسید حتما سری به این حسینیه و موزه‌اش بزنید. پهلوانی نامی در تهران و ایران نیست که عکسش در دیوار موزه آویخته نباشد.

  • یه پلاک
  • يكشنبه ۱۴ مهر ۹۸

مصطفی دیوونه رو می شناسید؟

شاید اسم مصطفی دیوونه را شنیده باشید. لات داش مشدی و پهلوان بازار پاچنار که با همه خلاف کاری هاش اما حرمت سادات و فقرا را داشت. تا اینکه گذشت و گذشت و راهش به کربلا رسید و شیفته جوانمردی و مرام شهدای کربلا شد. و حالا همه «مصطفی دیوونه» را با عشق به امام حسین(ع) و دیوونه سیدالشهدا می‌شناسند. 
🔴  بسیاری از مداح های بنام تهران مثل شاه حسین بهاری و وعاظی چون مرحوم کافی در هیات او نامدار شدند. وی خاطره‌ای خواندنی هم از منبر رفتن حاج مصطفی می گوید: «یکبار قرار بود آقای شیخ محمود فاضل کاشانی به منبر برود اما ایشان هنوز نرسیده بود. یکی از حاضران که از خالی بودن منبر راضی نبود به صاحبخانه گفت: ‌حاج آقا مصطفی امروز خودتان ما را به فیض برسانید. زمزمه‌ای حاکی از رضایت از میان جمع برخاست ولی با لب گزیدن حاج مصطفی فروکش کرد. لحظه‌ها می‌گذشت اما خبری از واعظ نشد تا اینکه مصطفی به آرامی ولی از روی کراهت برخاست که با ذکر صلوات جماعت همراه شد. او به سوی منبر رفت و روی پله اول نشست. او با سری افکنده قدری گریست و گفت: ‌چه بگویم؟ بگذارید از خودم بگویم. تمام شما مردمی که اینجا نشسته‌اید از صد پله پدرسوختگی حداکثر 10 پله را رفته‌اید. مردم بدانید که من تمام صد پله پدرسوختگی را رفته‌ام ولی پیشانی‌ام خورد به سنگ و آقایم حسین(ع) دستم را گرفت. ‌ای مردم! ‌ای جوانمردان! دنیا می‌خواهید؛ آقایم حسین(ع). آخرت می‌خواهید؛ آقایم حسین(ع). پول می‌خواهید؛ آقایم حسین(ع). دین می‌خواهید؛ آقایم حسین(ع). هیچ نامی زیباتر از نام آقایم حسین(ع) نیست. هیچ یادی دلپذیرتر از یاد آقایم حسین(ع) نیست. مصیبت می‌بینید یاد آقایم حسین(ع) بیفتید. ناملایمی بر شما وارد می‌شود یاد آقایم حسین(ع) باشید و...» جملات و عبارات حاج مصطفی به میانه رسیده بود که صدای گریه جمعیت بلند شد و همه اشک می‌ریختند. صحبت‌های او آنقدر از سر اخلاص بود که جماعت مشتاق را در خلسه‌ای عطرآگین غرق کرد. در آن وضع هیچ‌کس متوجه ورود واعظ نشد. بالاخره حاج مصطفی متوجه حضور آقای فاضل شد و با شرمندگی و در حالی که صورتش غرق اشک بود از روی پله منبر بلند شد. آقای فاضل کاشانی بالا رفت ولی نتوانست صحبت کند. فقط روضه خواند و گفت: «‌هرچه می‌خواستم بگویم حاج آقا مصطفی گفت.»

  • یه پلاک
  • شنبه ۲۳ شهریور ۹۸

چند مشت تقدیمی !


فارغ از بحث علم جغرافی
سخنت بود جمله حرّافی

غالباً موجبات شأن خودت
بوده در شٵن دیگران نافی

تاجری فاجری چه می‌دانی
که سیاست کجا و صرّافی

فی‌المثل بزچران چه می‌داند
که چه شد سرنوشت قذّافی

تازه باور نمی‌کنم،حتّی
فرق گز را بدانی از تافی

نبرندت به کارگاه حریر
تو چه داری به جز به هم بافی

چون کتابی ورق ورق شده‌ای
که نیرزد به خرج صحّافی

تو نداری به جز دلی نا صاف
پشت این صورت بدان صافی

صافی از جُرم من نمی‌گذرد
گر تو را بگذرانم از صافی

در خلیجی که فارس بوده و هست
پارس کردی به مدّت کافی

هیچ سودی نمی‌بری به خدا
چون نیاکان خود ز علّافی

بس که چپ می‌زنی به گاه سخن
شده زیبنده‌ات تری گافی

بر دهانت لگد زدن سهل است
مشت اگر نیست کافی و وافی

با همین چند مُشتِ تقدیمی
بعد از این تا ابد نمی‌لافی!

شعر: ناصر فیض

  • یه پلاک
  • پنجشنبه ۳۱ مرداد ۹۸

لوتی های دیروز و امروز

  •  
  • یه پلاک
  • پنجشنبه ۱۷ مرداد ۹۸

🌟حکایت عجیبیست
رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.
مردم نمی بینند و فریاد می زنند.

🔊 می خواهم اینجا از
👀 دیده ها و
👂شنیده ها و
📚خوانده هایم
بنویسم.