عمر سعد قبل از پیش آمدن این وقایع به حکومت ری منصوب شده بود.ابن زیاد چهار هزار سپاهی جهت سرکوب شورش دیلم در ری به او داد اما اکنون به عمر سعد گفته است: وظیفه ات این است که به کربلا روی و کار حسین را تمام کنی و سپس به ری بروی.
عمر سعد گفت: حاضر به نبرد با حسین بن علی نیستم.ابن زیاد گفت:در این صورت حکومتت در ری لغو خواهد شد.
ابن سعد یک شب مهلت خواست تا فکر کند.ابن زیاد به او مهلت داد.اطرافیان عمر او را از عواقب جنگ با حسین بن علی ترساندند اما علاقه اش به تکیه زدن بر حکومت ری عقلش را ستاند و روز بعد موافقتش را اعلام کرد.ابن سعد با چهارهزار سپاهی به کربلا رفت و به سپاه حر پیوست.ابن زیاد با آنکه از تعداد یاران حسین(ع ) آگاه بود نیروهای تازه نفس را به یاری عمر فرستاد تا آنکه نیروهای ابن سعد به سی هزار رسید.سپس ابن زیاد دستور داد جهت فشار بیشتر بر حسین و یارانش نیروهایی را بر فرات گمارده و از رسیدن آب به آنها جلوگیری کند.
عمر دستور حمله داد.امام دستور داد خارهای درون خندقی را که شب قبل کنده بودند آتش زده تا مانع حمله به خیمه ها شود.شمر جلو آمد و بیشرمانه گفت:یا حسین قبل از آنکه قیامت شود به سوی آتش شتاب کرده ای.
امام در پاسخ گفتند:تو سزاوارتر به آتشی.
مسلم بن عوسجه خواست در جواب بیشرمی شمر تیری بزند که امام مانع شد و گفت: دوست ندارم ما آغازگر جنگ باشیم.
آنگاه امام برای اتمام حجت با صدای بلند فرمودند:مردم به سخنم گوش دهید و شتاب مکنید تا شما را به حق پند دهم و راه عذر و بهانه را ببندم.
ولی و سرپرستم آن خدایی است که قرآن را فروفرستاد و او بر مردمان شایسته ولایت دارد.پس در نسبم بنگرید که کیستم.آنگاه بیندیشید که کشتنم و شکستن حرمتم بر شما سزاوار است.آیا پسر دختر پیامبرتان و فرزند وصی اش نیستم؟ آن کس که پسرعم رسول خدا و اولین تصدیق کننده ی پیامبر بود.آیا حمزه عموی من نیست؟آیا جعفر بن ابیطالب که با دوبال در بهشت پرواز میکند عمویم نیست؟...
اگر باور ندارید کسانی در بین تان هستند که آگاهتان کنند. مثل جابربن عبدالله انصاری، انس بن مالک...
در این هنگام عمر سعد و شمر با هلهله و سخنان نامربوط مدت کوتاهی مانع سخنان امام شدند؛ لیکن امام ادامه دادند: وای بر شما آیا من کسی از شما را کشته ام یا مالی را از شما برده ام؟آیا کسی از شما را مجروح ساخته ام که در مقام قصاص برآمده اید؟
سخنان امام در بیشتر لشکریان ظلم موثر نشد و همه ساکت بودند. ناگاه قیس بن اشعث گفت: چرا تسلیم حکم پسرعمویت نمی شوی تا به آنچه که دوست داری برسی؟
امام پاسخ داد: به خدا سوگند مانند اشخاص ذلیل دست در دست شما[ ظالمان ] نمی گذارم...شهادت را بر ذلت تسلیم و خفت فرار ترجیح می دهم.
امام چندین بار برای لشکر عمر سعد سخنرانی کرد.سخنان امام در حر بن یزید ریاحی تاثیر گذاشت و وی همراه فرزندش علی به بهانه آب دادن اسب شان از لشکر عمر فاصله گرفته و به سمت امام حسین رفتند.
حر با شرمندگی به امام گفت:فدایت شوم ای پسر رسول خدا.من همانم که تو را از بازگشت به وطنت جلوگیری کردم و همراهت آمدم تا به ناچار در این زمین فرود آوردم. گمان نمی کردم پیشنهادت را نپذیرند و به این سرنوشت دچارت کنند.به خدا قسم اگر می دانستم که به اینجا می کشد هرگز دست به این کار نمیزدم.من اکنون توبه میکنم. آیا توبه ام پذیرفته است؟
امام فرمودند: آری،خدا توبه ات را می پذیرد،اکنون از اسب پیاده شو.
حر گفت:به من اجازه دهید با گمراهان سخن گویم شاید عده ای هدایت شوند.امام پذیرفت. حر به جلوی لشکر عمر سعد رفته و فریاد کشید: ای اهل کوفه...این امام برگزیده ی خدا که شما در نامه های خود به او وعده یاری دارید اما حال به نبردش برخاسته، آب بر او بسته و قصد کشتنش را دارید.
سخنان حر باعث تردید برخی از طالبان حق شد و حدود چهل نفر لشکر عمر سعد را رها کرده و به آزادی طلبان پیوستند. پیوستن حر و چهل تن از لشکریان،عمر را به نتیجه رساند که اگر باز هم در مورد حمله تردید کند لشکرش متلاشی خواهد شد.پس تیری به سوی سپاه امام انداخت و گفت:گواهی دهید من اول کسی بودم که به سوی حسین تیر انداختم.
پس از این اقدام ناجوانمردانه سپاهیان عمر هم تیراندازی کرده و تیرها همچون رگباری به خیمه ها برخورد کرده و بسیاری از یاران امام ناجوانمردانه شهید میشوند. پس از آن جنگ تن به تن آغاز شد.عبدالله بن عمیر اولین جنگجویی بود که به فرمان امام برای نبرد با دشمن به میدان رفت.