۱۸ مطلب با موضوع «تاریخ نگار» ثبت شده است

اسیران در شام

شام سرزمینی است که تا آن زمان اسلام راستین به آن راه نیافته بود،زیرا قبل از تصرف مسلمین رومیان بر آن حکومت میکردند.معاویه با دغل بازی و حفظ ظواهر  توجه مردم را به حکومت ظاهرا اسلامی خود جلب نمود و مردم که ظلم رومیان را دیده بودند به او جلب شدند.

هنگام ورود اسیران وارد دمشق مردی مقابل امام سجاد(ع ) گفت: خدا را شکر که سبب کشتن شما شد و مردم را از شرتان آسوده و امیرمومنان(یزید) را پیروز گرداند.

علی بن الحسین پس از پایان سخنان آن مرد گفت:قرآن خوانده ای؟

مرد گفت: آری...امام فرمودند: تا به حال این آیه ها را خوانده ای《 قل لا اسئلکم علیه اجرا الا موده فی القربی》،《و آت ذالقربی حقه》،《انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا》

آن مرد گفت: بلی.

امام فرمودند: این آیه ها در حق ما نازل شده است.

پس آن مرد پشیمان شد و گفت: خدایا توبه میکنم،من از دشمنان اهل بیت بیزارم. ماجرای توبه آن مرد بعدا به گوش یزید رسید و او فرمان قتلش را صادر کرد.

به فرمان یزید مجلسی از بزرگان تشکیل شد تا امام را تحقیر نمایند.اسرا با غل و زنجیر وارد مجلس شده و یزید میخندید.اما حاضران از دیدن این صحنه ها روی در هم کشیدند که نهایتا یزید مجبور شد دستور باز کردن زنجیرها را بدهد.

سپس یزید به امام گفت: دیدی خدا با تو و پدرت چه کرد؟

امام گفت: ای یزید،بگذار خود را به کسانی که مرا نمی شناسند بشناسانم.من پسر مکه و منایم،من پسر مروه و صفایم،من پسر محمد مصطفایم.من پسر آنم که قدر او نه پنهان است.من پسر علی مرتضایم. من پسر فاطمه زهرایم.من پسر خدیجه کبرایم.من پسر آنم که او را به ستم در خون کشیدید.من پسر آنم که تشنه جان داد و تن او بر خاک کربلا افتاد.

یزید خشمگین پرسید: برتری شما بر دیگر مردمان چیست؟

امام فرمودند: خدای تعالی اهل بیت را نیک آزمود،خداوند بردباری و و دانش، دلاوری و بخشش را به ما ارزانی فرمود و دوستی ما را در دل مومنان راستین جای داد.

در این هنگام صدای اذان بلند شد. علی بن الحسین پس از شنیدن اشهد ان لا اله الا الله گفت:بدان چه گواهی میدهی من نیز گواهی میدهم. پس از اشهدا ان محمد رسول الله فرمود: یزید، محمد جد توست یا جد من؟  و آنگاه رو به مردم گفت: ای مردم، اکنون دانستید که چه کسانی را در صحرای کربلا به شهادت رساندند.سخنان امام حتی نزدیکان یزید را هم متاثر ساخت.به همین دلیل فورا پایان جلسه را اعلام کرد.

روز بعد یزید شنید که امام در پاسخ به خطیب شهر سخن گفته است.ماموران یزید خبر آورند که سخنان امام چنان در مردم اثر گذاشته که اگر ادامه یابد امکان شورش و طغیان است.یزید فورا به نعمان بن بشیر انصاری دستور داد کاروان اسرا به مدینه ببرد.

وقتی کاروان به کربلا رسید، امام به جابربن عبدالله انصاری که در آنجا حضور داشت با اندوه فراوان گفت: ای جابر،در همین جا بود که خیمه ها را آتش زدند و مردان ما را که بهترین مردمان روزگار بودند بی رحمانه کشتند و ما را به اسارت گرفتند.

اسیران چند روزی در کربلا عزاداری کردند و سپس راهی مدینه شدند.

  • یه پلاک
  • يكشنبه ۲۰ مهر ۹۹

در مجلس ابن زیاد

ابن زیاد برنامه ای برای حضور امام سجاد (ع ) و زینب کبری (س ) در دارالاماره به جهت تحقیر کردنشان ترتیب  داد.قبل از ورود اسرا؛ ابن زیاد لباس فاخر بر تن کرده و بر تختش تکیه زد.سپس برای اشراف پست کوفه سخنرانی کرد و پیروزی بر حسین (ع ) را مهم دانست.ناگهان اسرا وارد شدند.

ابن زیاد مانند سرداران فاتح با صدای بلند خندید و گفت:این است باقی مانده آن سپاه شکست خورده،آن هایی که بر حکومت عدالت خواه امیر یزیدبن معاویه خروج کردند.

آنگاه خطاب به اسرا گفت:سپاس خدا را که شما را رسوا کرد و دروغ تان را آشکار.

در این هنگام زینب(س )فرمود: سپاس خدایی را که ما را با پیامبرش حضرت محمد(ص ) گرامی داشت و از ناپاکی و پلیدی دور گرداند.حقیقت این است که خداوند فقط اشخاص پست و بدکار را رسوا میکند و کسی که فاجر است،دروغ میگوید و ما از آن مردمان نیستیم...

ابن زیاد سخن ایشان را قطع کرد و گفت: دیدی خدا برادرت را چه کرد؟

زینب(س ) فرمود:  ما از خدای خود جز زیبایی چیزی ندیدیم. خداوند در رستاخیز شهدای کربلا و تو را برای اجرای عدالت گرد آورد. پس در کارت بنگر،آنگاه خواهی دانست که آن روز نتیجه داوری خدا به نفع کیست؟ و رستگاری از آن کیست؟ای فرزند مرجانه، مادرت به عزایت بنشیند که جسورانه با ما سخن میگویی...

سخنان حضرت ابن زیاد را عصبانی ساخت.سپس با غرور گفت: خدا اسباب کشتن یک طغیانگر شورشی را فراهم کرد و قلب ما را شاد ساخت.

زینب(س) فرمود: بزرگانمان را کشته و خاندانمان را سرگردان کرده اید.شاخه هایمان را بریدید و قصد داشتید که با این کار آرامش یابید،اما عجب آرامشی.

ابن زیاد چون نتوانست با آن بانو مجادله کند، رو امام سجاد(ع ) کرد و به صورت تحقیرآمیزی گفت و گو کرد که پاسخ دندان شکن امام سجاد(ع ) چنان دندان شکن بود که ابن زیاد فورا دستور داد اسیران را از تالار خارج کنند.

  • یه پلاک
  • شنبه ۱۲ مهر ۹۹

اکنون نوبت زینب کبری است

پس از واقعه عاشورا،عمر سعد خانواده امام حسین را به اسارت گرفت و آنگاه به نیروهای وفادارش دستور داد که زنان و کودکان اسیر را در محاصره گرفته و به کوفه ببرند.

اخبار نبرد نابرابر عاشورا به کوفه رسید و به تدریج نشانه های ندامت در شهر سایه افکند.پس از شیون زنان و کودکان و ناله و فغان از هر سو در کوفه،زینب کبری به سخن درآمد.

《حمد و ستایش بی پایان بر خداوند متعال و درود به روان پاک محمد(ص ) و خاندان نبوت.ای پیروان مکر و حیله، ای کسانی که با نامه هایتان ما را به سوی خود خواندید ولی چون به سویتان آمدیم پیمان خویش را زیر پا گذاشتید و با دشمنان ما هم پیمان شدید،اکنون بر سرنوشت ما می گریید در حالی که این مصیبت عظیم را شما فراهم آوردید. داستان شما مانند آن زنی است که رشته ها را با دقت می تابد و بعد خود آنها را باز میکند و تمام زحمتش را بر باد میدهد...

در میان شما جز مکر و حیله نمیبینم.گاه ادعای چیزی میکنید که ندارید،زمانی راه تملق در پیش گرفته و زمانی چون دشمنان کینه جو در کمین انتقام اید...

 

شما در کشتن برادران و حامیان ما با جنایت کاران همکاری کرده و اکنون چاپلوسانه در مصیبت ما می گریید.سوگند به خدا باید گریه کنید،زیرا هتک حرمت و عداوت شما با خاندان پیامبر جبران ناپذیر است.

شما آل عصمت و طهارت را به اسارات درآورده و به علت همین اعمال زشت در نزد همه کس رسوا خواهید شد و عذاب و قصاص آخرت در انتظار شماست...》

زینب (س ) در خطابه پایانی خویش خطاب به زنان فرمود:

《ظالمان بی رحم،عزیزان ما را بی رحمانه کشتند و شما زنان تنها به گریستن بسنده میکنید،خداوند در روز قیامت بین ما و شما قضاوت خواهد کرد》

 

سخنان امام سجاد(ع ) بر ندامت کوفیان افزود و خطاب به کوفیان فرمودند:

《 ای مردم،  من علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب ام. من فرزند کسی هستم که نعمت حیات را از او گرفتند.اهل بیت او را اسیر گرفته من پسر کسی هستم که در کنار شط فرات او را سر بریدند.

آیا شما فراموش کردید که برای پدرم نامه نوشته و چون به سویتان آمد به او نیرنگ زده و پیمان شکستید...

ای مردم، هنگامی که به دیدار پیامبر خدا می شتابید،چگونه به او نظر خواهید کرد وقتی خطاب به شما بگوید که آیا شما بودید که عترت مرا کشتید...》

  • یه پلاک
  • يكشنبه ۶ مهر ۹۹

بهشت گوارایت باد

■ تنها زنی که از لشگر امام حسین (ع ) به شهادت رسید همسر عبدالله بن عمیر بود.عبدالله از قبیله کلب بود و از دعوت کوفیان خبر نداشت.وقتی آگاه شد همراه همسرش به کربلا رفت و در میدان جنگ پس از حماسه ای دیدنی به شهادت رسید. سپس همسرش بر سر جنازه اش رفته و میگوید:بهشت گوارایت باد،میخواهم هم نشین ات در بهشت باشم.در این هنگام شمر به غلام خود دستور داد او را به شوهرش ملحق کند و با بی رحمی عمود آهنین را بر سرش می کوبد.

 

■ حجاج بن مسروق جعفی از دیگر یاران امام بود که موذن حسین (ع ) لقب گرفت.وی کوفی و از یاران علی(ع ) بود.

 

■ از کسانی که در میانه راه به امام پیوستند پنج دوست پاک سرشت بودند که در 《عذیب الهجانات》به حضور امام رسیدند که عبارت اند از: عمروبن خالد صیداوی، سعد جناره بن حارث سلمانی،مجمع بن عبدالله عائذی و عائذ بن مجمع.

 

■ یکی از شهدای کربلا شاعری به نام یزید بن مفقل (یا معقل ) بود که محضر رسول خدا و امام علی (ع ) را درک کرده و در جنگ با خوارج   حضور داشت.

 

■ شهادت قاری قرآن ، بریر بن حضیر همدانی شرقی تمیمی که معلم قرآن در کوفه بود و به سیدالقراء مشهور بود.روز عاشورا پس از حر به میدان رفت و به شهادت رسید.

 

■ سعید بن عبدالله حنفی از قهرمانانی بود که در نماز عاشورا مقابل تیرهای دشمن ایستاد تا تیر به امام نخورد.امام پس از نماز پیکر خون آلود او را در آغوش گرفت.او در حال تبسم گفت: ای پسر رسول خدا، آیا به عهدم وفا کردم؟

امام فرمود:آری وفا کردی و تو پیشاپیش من در بهشتی. 

 

■ اولین شهید بنی هاشم، علی اکبر(ع ) بود که ۲۵ سال داشت. او تشنه به میدان رفت و مجروح به نزد پدر شتافت. امام از او خواست بار دیگر به میدان رود. در اثر نیزه های فراوان این بار به شهادت رسید.

 

■ از رجزهای زیبای روز عاشورا، رجز حضرت عباس(ع ) است.

به خدا سوگند اگر دست راستم را هم قطع کنید،من همچنان از دینم، و از امامی که به صداقت او ایمان دارم، همان فرزند پیامبر پاک امین،حمایت میکنم.

 

 

  • یه پلاک
  • يكشنبه ۳۰ شهریور ۹۹

مرد مرموز فرانسه

برای کسانی که تاریخ میخونن یا حداقل دوستش دارن؛  حوادث و شخصیتهای تاریخی عجیبی در دنیا وجود داره که بعضی اوقات اصلا با منطق معمول جور درنمیاد.اما به نظرم خواندن تاریخ نه تنها آگاهی از گذشته هست بلکه در واقع پیش بینی حوادث آینده است.کافیه با دقت به شخصیتها و حوادث نگاه کنید تا بدانید تاریخ مدام تکرار میشه؛فقط آدمها عوض میشن. از بین حوادث تاریخی مختلف انقلاب فرانسه شاید در نوع خودش جالب ترین شخصیتها و حوادث رو داشته باشه. میخوام شما رو با شخصیتی مرموز،عجیب و به نهایت فرصت طلب آشنا کنم که شاید تابحال اسمش را نشنیده باشید. شخصیتی که حکومتهای فرانسه عوض میشوند ولی او در قدرت همچنان باقی است که هیچ،ترفیع هم می یابد.شخصیتی که قدرت را خوب می شناسد و در زمان مناسب جهت گیری خود راعوض میکند. او کسی نیست جز " تالیران" .

در سال 1954 در یک خانواده نظامی متولد شد و چون در 4 سالگی پایش شکست نتوانست نظامی شود.پدر و مادرش او را در یک کلیسا فرستادند تا کشیش شود.وی در 1779 کشیش شد و 11 سال بعد به اسقفی رسید.جالب آنکه مادرش با اسقفی او مخالف بود و او را کم ایمان می دانست.اما حوادث بعدی نشان داد او نه تنها کم ایمان بلکه بی ایمان است و شاید تنها به قدرت ایمان دارد.او مردی شهوتران بودکه در دوره انقلاب فرانسه به انقلابیون پیوست و حتی رای به مصادره اموال کلیسا داد سپس پس از مدتی به سمت وزارت خارجه رسید  و خود را به ناپلئون نزدیک ساخت.قدر مسلم به ناپلئون هم وفادار نبود و در مذاکرات صلح به طور پنهانی با دشمنان ناپلئون قرارداد همکاری بست.

جالب آنکه ناپلئون از خیانتش تا مدتها بی اطلاع بود. پس از آن ناپلئون قبل ازاینکه به جنگ با اتریش برود تالیران را از سمتش برکنار میکند و به او میگوید: تو دزدی و حتی حاضری پدر خودت رل هم بفروشی! تالیران چیزی نگفت و البته نفوذ خود را در دربار بناپارت کماکان حفظ کرد تا 5 سال بعد ضربه ی خود را بزند.چندی بعد تالیران پیامی را به امپراتور اتریش میدهد و از وضعیت بد فرانسه مینویسد و او را به جنگ با فرانسه تشویق میکند.هرچند ناپلئون در جنگ با اتریش به سختی پیروز شد.

در طی سالهای آینده که متحدین ناپلئون را خلع کردند،کنگره عظیمی برپا شد تا در خصوص فرانسه بعد از ناپلئون تصمیم گرفته شود و نماینده فرانسه کسی نبود جز تالیران. او که قبلا در دستگاه حکومتی لویی هجدهم و بناپارت سمت داشت حالا هم نماینده دولت فرانسه شده بود!! که البته باز هم ناموفق بود چراکه ناپلئون از تبعید فرار کرد و قدرت را دوباره در دست گرفت. 

پس از اتفاقاتی دوباره قدرت در دست لویی هجدهم می افتد که تالیران اینبار از وزرای او میشود.وزرای دیگر مخالف حضورش بودند و اورا شاه کش می‌نامیدند سرانجام لویی هجدهم او را برکنار کرد. وی در سال 1838 در 84 سالگی درگذشت.او که در دستگاه های حکومتی انقلابی و سلطنتی مسئولیتهای مهمی داشته و بارها نقش خائنانه خود را بازی کرده است؛ گفته میشه یهودی بوده و نه مسیحی که شاید خود توضیح دهنده نفوذ گسترده در دستگاه حکومتی باشد.البته این خلاصه ای بود از شخصیتش و در کتابهای تاریخ فراماسونری فرانسه به تفصیل از نقش او در فراماسونری نوشته اند.

  • یه پلاک
  • پنجشنبه ۲ مرداد ۹۹

🌟حکایت عجیبیست
رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.
مردم نمی بینند و فریاد می زنند.

🔊 می خواهم اینجا از
👀 دیده ها و
👂شنیده ها و
📚خوانده هایم
بنویسم.