۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توبه» ثبت شده است

دزدی که آخوند شد

زیارت امام زاده سیدنصرالدین که میروی( این بقعه نرسیده به چهارراه گلوبندک است. ) قسمت خانم های این امام زاده قبری است زینت یافته و خوش نقش که روی آن نوشته شده؛ "هذا مرقد المنور؛ اسم مرحوم شیخ چغندر حالو ابراهیم است"

اما این مقبره در جوار امام زاده از آن کیست؟ 
معروف است به ملاچغندر یا حالو ابراهیم. حالو همان خالو یا دایی است. چغندر هم چون شیخ چهره اش سرخ و چغندری شکل بوده است بدین نام شناخته شده. 
اما شهرت و حرمتش از کجاست؟

حالو ابراهیم از دزدان سرگردنه دوران فتحعلی شاه قاجار است که طی ماجرایی به ملاچغندر زاهد و بهلول زمان خودش تبدیل می شود. ماجرا از این قرار است که حالو ابراهیم یکبار شیخی را می بیند و تصمیم می گیرد عبای او را بدزدد. نزدیک که می شود شیخ در کمال متانت و هیبت یک جمله در گوشش می گوید: "تو را برای اینکار نیافریده اند" 
همین جمله تلنگری می شود و همراه شیخ مسیر اصلاح و تغییر و رشد و کمال را طی می کند تا آنجا که از علما و بزرگان و عرفای دوره قاجار می شود و بسیار حرمت می یابد.

معروف است ملاچغندر منبر زیر 10 دقیقه می رفت و خیلی هم طناز و شوخ طبع بود. روزی روی یکی از منبرها فقط گریه می کرد. وقتی از او سوال کردند از چه فقط گریانی؟ گفت نگرانم خدا مریض شود و بمیرد. مردم گفتن تو را چه شده؟ مجنون شده ای؟ گفت مگر فرقی هم دارد؟ الان خدا کجای زندگی شماست؟ بمیرد چه فرقی می کند؟

جای این داستان های عبرت آموز در کتب درسی و برنامه های تلویزیون خالی نیست؟! 

عزیزی می گفت در یکی از برنامه های رسانه ملی خواسته اسم ملاچغندر را ببرد مدیران برنامه منعش کردند. گفتند اسم خوبی ندارد، رد شویم.

  • یه پلاک
  • سه شنبه ۲۸ آبان ۹۸

توبه


لات و لوت های یک محله که همه جور گناه کرده بودن، تصمیم می گیرن یک تفریح جدید کنن و قرار می گذارن که یک آخوند رو ببرن خونه فساد.
توی خیابان یک روحانی مسن رو می بینن و بهش می گن که دنبال عاقد اند و تقاضا می کنن که همراهشون بشه. روحانی بی خبر و خوشدل هم قبول می کنه. اما به محض اینکه وارد خانه می شه خانمی را می بینه با لباس ناجور و سربرهنه و آرایش غلیظ .
داستان را متوجه می شه و می خواد برگرده که بزرگ لات ها می گه: اگر می خوای زنده بمونی امشب را با ما باش. بالای مجلس بشین و مارا تماشا کن.

پیرمرد رو بر صندلی می شونن و اشرار هم دور تا دور کف می زنن و شعر می خونن. خانوم رقاص هم تنبک زنان و عشوه کنان نزدیک پیرمرد میشه و این شعر رو زمزمه می کنه : گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را... و همین مصرع را هی تکرار می کنه و به قصد جسارت نزدیک تر میشه...
.
پیرمرد روحانی که دیگه تاب نمیاره از جا بلند میشه و دستاشو بلند می کنه و عباشو تکون میده و محکم و پرقدرت فریاد می زنه: ...تغییر دادم....
.
و چند لحظه سکوت بهت آلود...
.
همه به زانو می افتند. رو به قبله سجده می کنند و عذرخواهی و گریه... اما روحانی خوشدل که این صحنه رو می بینه مورد تفقدشون قرار میده و تک تک شون رو نصیحت می کنه و توبه می ده....

آن روحانی هم کسی نیست جز علامه برجسته و عارف وارسته حضرت آیت الله حاج شیخ محمد بید آبادی رضوان الله تعالی

عزیز خوش ذوقی می گفت این قصه را که برای اولین بار شنیدم در دلم گفتم: خدایا همه این ماجرا یک طرف؛ اما این لات و لوت ها اون روز چه کار خیر و با برکتی انجام داده بودن که قسمت شون دم مسیحایی این عارف شد و سرنوشت شون توبه شد و پاکی....
.

  • یه پلاک
  • چهارشنبه ۱۰ مهر ۹۸

🌟حکایت عجیبیست
رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.
مردم نمی بینند و فریاد می زنند.

🔊 می خواهم اینجا از
👀 دیده ها و
👂شنیده ها و
📚خوانده هایم
بنویسم.