۴۸ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

برخورد با حر بن یزید ریاحی

حر در حالی که کاروان امام در حال حرکت بود رسید و کاروان را محاصره کرد.امام از حر پرسید: برای چه ما را محاصره کرده اید؟ 

حر گفت: باید تو را به کوفه نزد امیر عبیدالله بن زیاد ببرم. امام فرمود: به خدا قسم من این پیشنهاد را نمی پذیرم.

حر گفت: من هم به فرمان امیر از تو دست برنمی دارم.

و چون گفت وگو به درازا کشید، حر گفت: من مامور جنگ با شما نیستم ولی مامورم که ازتان جدا نشوم تا شما را به کوفه ببرم.

اکنون که حاضر نمیشوی،پس راهی را انتخاب کن که تو را نه به کوفه رساند و نه به سمت مدینه برد تا من به عبیدالله نامه ای بنویسم و کسب تکلیف کنم.امیدوارم گشایشی پیش آید و من از این گرفتاری نجات یابم.

در دوم محرم نامه ای ابن زیاد به حر نوشت: پس از اینکه نامه من به تو رسید آنها را در سرزمینی خشک و بی آب و علف فرود آر.به فرستاده ام دستور داده ام تا مراقب تو باشد و از تو جدا نشود تا امر مرا انجام دهی.

حر جریان توقف امام حسین و یارانش را در کربلا به ابن زیاد گزارش داد.سپس ابن زیاد نامه ای به امام نوشت: حسین،در کربلا فرود آمده ای.  امیر مومنان یزید به من نامه نوشته که در جای نرمی استراحت نکنم تا تو را به خدای خبیر برسانم(یعنی بکشم ) یا اینکه تو به حکم یزید و من تسلیم شوی.

حر نامه را برای امام خواند.زمانی که امام به محلی به نام "بیضه " رسیدند خطبه ای تاریخی برای همگان ایراد کردند:

مردم، همانا رسول خدا (ص )فرموده است:هرکس حاکم ستمگری را ببیند که حرام های خدا را حلال ساخته،عهد و پیمان الهی را زیر پا گذاشته ، با سنت و قانون پیامبر مخالفت کرده، با بندگان خدا خشن و از سر گناه رفتار می کند، ولی در برابر چنین حاکمی با زبان  و عمل قیام نکند بر خداست که او را با همان ستمگران در یکجا عذاب کند.

در این هنگام بود که ابن زیاد به عمر سعد دستور داد تا قیام امام را سرکوب کند...

  • یه پلاک
  • چهارشنبه ۱۹ شهریور ۹۹

به سوی کربلا

امام حسین (ع ) مدینه را ترک کرد و به مکه رفت.در مکه امام از توطئه دشمن آگاه شد.در این زمان بود که نامه های مردم کوفه می رسید.مردم از امام می خواستند به کوفه رفته و جنبش ضد اموی را رهبری کند.امام برای آگاهی بیشتر،مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد.در همین زمان یزید از اوضاع ملتهب کوفه باخبر شد.نامه های کوفیان یزید را نگران ساخت.وی با مشاورانش به مشورت پرداخت و آنها عبیدالله بن زیاد را تنها کسی معرفی کردند که میتواند شورش کوفیان را سرکوب کند.

در آن زمان ابن زیاد حکومت بصره را داشت.یزیددر نامه ای او را به حکومت کوفه منصوب و مامور کرد تا سریعا خود را به کوفه برساند و شورش را خاموش کند.ابن زیاد پس از رسیدن به کوفه والی سابق را عزل و با طرفداران بنی امیه جلسه ای تشکیل داد.آنها تصمیم به سرکوب قیام طرفداران امام حسین(ع ) و دستگیری مسلم بن عقیل گرفتند..

روز بعد ابن زیاد فرمان داد مردم در مسجد گرد آیند.او پس از تعریف و تمجید از یزید به تهدید کسانی پرداخت که قصر دارند امنیت شهر را به هم بزنند.تهدیدهای وی موثر افتاد و پس از چند روز مسلم دستگیر شد.مسلم را به قصد آورد.

مسلم به او گفت: شما ضد ارزش ها را ظاهر کرده و ارزش ها را دفن کرده اید.بدون رضایت مردم و برخلاف دستور خدا بسان کسری و قیصر بر مردم حکومت میکنید ولی ما به میدان آمده ایم تا مردم را به فرمان خدا و سنت پیامبر فراخوانیم.

سرانجام ابن زیاد فرمان قتل مسلم را صادر کرد.خبر شهادت مسلم به امام رسید و فرمودند:به نام خداوند بخشنده مهربان؛اما بعد، خبری جاسنوز به ما رسیده و آن شهادت چند تن از یارانمان در کوفه به ما رسیده است و یکی از آنان مسلم بن عقیل است.اینک هرکس از شما که می خواهد برگردد، ما پیمان خود را از او برداشته ایم و او تعهدی نسبت به ما ندارد.

پس از بیانات امام گروهی از همراهانش که اوضاع عراق را دگرگون دیدند از کاروان امام جدا شده و فقط پیروان حق باقی ماندند.

  • یه پلاک
  • چهارشنبه ۱۲ شهریور ۹۹

از این سه تن بیعت بگیر

ولید بن عقبه فرماندار مدینه بود.یزید در نامه ای کوتاه برایش نوشت: وقتی نامه من به تو رسید حسین بن علی و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر را احضار کن و بیعت بگیر و آنها حتما باید بیعت خود را اعلام کنند.

ولید می دانست تنها شخصیتی که یزید از او می ترسید و می خواست هرچه زودتر تکلیف خود را با وی روشن کند حسین بن علی(ع ) است.او مروان را به یاری طلبید و با وی مشورت کرد.

مروان گفت:اگر رای مرا می پذیری لازم است هرچه زودتر و قبل از آنکه مردم از مرگ معاویه باخبر شوندپسر زبیر و حسین بن علی را بخواهی.اگر بیعت کردند که کار تمام است در غیر اینصورت آنان را به قتل برسان.عبدالله بن عمر هم مرد جنبش نیست.

ولید پیغامی برای حسین بن علی و پسر زبیر که در مسجد رسول الله بودند فرستاد.پس از آن زبیر از حسین(ع ) پرسید: فکر میکنید که چه مطلب مهمی پیش آمده؟ امام حسین (ع ) پاسخ داد: گمان دارم معاویه مرده و اینها قبل از آگاه شدن مردم میخواهند برای یزید بیعت بگیرند.

عبدالله گفت: اکنون چه خواهید کرد؟ امام پاسخ داد:من نزد حاکم میروم اما برای آنکه آسیبی به من نرسانند چند تن از کسانم را با خود می برم و بر در خانه ولید میگمارم تا اگر کار به جدال کشید یاری ام کنند.

امام به نزد ولید رفت و آنجا ولید خبر مرگ معاویه را داد و از امام خواست با یزید بیعت کند.امام گفت: من کسی نیستم که بدون حضور مردم با کسی بیعت کنم و برای تو هم سودمند نخواهد بود.پس مردم را فردا در مسجد رسول خدا دعوت کن تا آنجا تصمیم خود را بگویم.

ولید با خوشحالی گفت:

پس به خانه برو ولی فردا به مسجد بیا تا بیعت را به سامان برسانیم. در این هنگام مروان خطاب به ولید گفت: او را رها مکن.اگر بیعت نکرد دیگر به او دست نخواهی یافت. اگر بیعت نکرد او را به قتل برسان.

امام حسین از آن همه گستاخی به خشم آمد و فرمود: نه تو میتوانی مرا بکشی و نه او. سپس آنجا را ترک کرد.پس از رفتن امام؛ مروان به ولید گفت: اشتباه بزرگی کردی.حسین بن علی با پای خود آمد، او را رها کردی تا برود.مطمئن باش به او دیگر دست نخواهی یافت...

  • یه پلاک
  • جمعه ۷ شهریور ۹۹

🌼روضه های که قبول نشدن

 

 

✍ مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از دربمسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
 چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.
 سر خم کردم و  وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم
السلام علیک یاابا عبدالله...
دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر  از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم.
وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم
 به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛
نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....
 آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم!
گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود.

بنازم به بزم محبت که در آن
 گدایی و شاهی برابر نشیند...
 
📚منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری

 

  • یه پلاک
  • جمعه ۳۱ مرداد ۹۹

ننه های ایران زمین

 

■ ننه کبری مادر پیری است که کرونا گرفته و از آلزایمر هم رنج می‌برد و در بیمارستان امام خمینی(ره) بناب بستری شده. ننه بخاطر آلزایمر اطرافیانش را نمی‌شناسد؛ فکر می‌کند پرستاران بچه‌های او و بیمارستان هم خانه اوست و اصرار دارد که روی زمین بخوابد و پرستاران بخش هم درخواست او را اینگونه اجابت می‌کنند.

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

 

■ شاید آن روز که قلم‌به‌دست گرفت و حرف‌های دلش را با زبان تصویر روی دیوار خانه‌اش نقاشی کرد، کسی فکر نمی‌کرد زنی سالخورده از یکی از روستاهای شمال ایران، به چهره‌ای جهانی تبدیل شود.
مکرمه قنبری معروف به «ننه مکرمه» در سال 1307 در شهرستان بابل متولد شد.
او تحصیلات دانشگاهی و سواد خواندن و نوشتن نداشت و دوره علمی هم نگذرانده بود.
ننه در 67 سالگی نقاشی را شروع کرد؛ سنی که شاید برای خیلی‌ها تداعی پیری و ازکارافتادگی باشد. او در سال ۲۰۰۱ برای برپایی نمایشگاهش به اروپا سفر کرد و به‌عنوان «زن سال سوئد» برگزیده شد و حتی به‌عنوان بانوی نقاش سال از طرف بنیاد پژوهش‌های زنان آمریکا انتخاب شد.

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

■ روستای «میناچال خطبه‌سرای» شهرستان تالش که حدود ۱۷ کیلومتر از مرکز شهر فاصله دارد، سالیان سال بود که مدرسه‌ای نداشت و امکانات و فضای آموزشی در این منطقه، بسیار نامطلوب بود تا آن‌که بانو «فرانسا انجو» پیرزن ساکن روستا در عین نیازمندی، زمینی را برای ساخت مدرسه به اهالی هدیه کرد.
این بانو که متأسفانه خود هنوز در یک چادر و در شرایطی نامطلوب زندگی می‌کند، باغی را که از قدیم داشته و با آن امرارمعاش می‌کرد، در اختیار آموزش و پرورش قرار داد. او زمانی که مشکلات تحصیلی و آموزشی فرزندان روستا را دید، این باغ بزرگ و زیبا را برای ساخت مدرسه اهدا کرد و نخستین نیازمند خیّری شد که می‌شناسیم.

 

 

 

  • یه پلاک
  • سه شنبه ۱۴ مرداد ۹۹

🌟حکایت عجیبیست
رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.
مردم نمی بینند و فریاد می زنند.

🔊 می خواهم اینجا از
👀 دیده ها و
👂شنیده ها و
📚خوانده هایم
بنویسم.