۴۵ مطلب با موضوع «روزخوان» ثبت شده است

راستی آزمایی عدالت

  •  
  • یه پلاک
  • يكشنبه ۱۸ اسفند ۹۸

ماجرای "مرا ببوس"

 

  •  
  • یه پلاک
  • چهارشنبه ۱۴ اسفند ۹۸

پسر و شلاق پدر

می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود
.

همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود
.

وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد 
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت
.

پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است
.
وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!
.

خودش را به سینه‌ی پدر چسباند.
.
شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد
.

شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید
. ففِرُّوا إلی الله مِن الله
.

تعبیر فرار در اینجا تعبیر زیبا و لطیفی است
.

معمولا فرار در جایی گفته می شود که انسان از یک سو با موجود یا حادثه وحشتناکی روبرو شده و از سوی دیگر پناهگاهی در نقطه ای سراغ دارد
.

از این رو با سرعت تمام از محل حادثه دور می شود و به نقطه امن و امان پناه می آورد 
من و شما باید از دست زیبایی های دروغین این دنیا فرار کنیم و به توحید خالص که منطقه امن و امان واقعی است، روی آوریم
.

آیه از این رو خطاب می کند همه از عذاب خدا بگریزند و به سوی رحمت بروند. از گناهان فرار کنند و به توبه و استغفار شوند
.

از زشتی ها، بدی ها، بی ایمانی، تاریکی جهل و عذاب جاویدان بگریزند و خود را در آغوش رحمت حق و سعادت جاویدان قرار دهید.

  • یه پلاک
  • پنجشنبه ۱۷ بهمن ۹۸

الگو


. یکم. به مردم می گوئیم سلبریتی ها الگو نیستند. خب؛ الگویی که ما معرفی می کنیم چه کسانی اند؟ آیت الله بهجت، علامه جعفری، شهید مطهری یا ...؟
هر آدمی در زندگی شخصی دنبال الگوست. اما آدم ها به طور طبیعی سراغ الگوئی می روند که احساس کنند می توانند شبیه او باشند. 
اغلب الگوهائی که ما معرفی می کنیم خارج از دسترس مردمند. شهدا را هم که معرفی می کنیم گوئی یک شهید زنده را توصیف می کنیم. گوئی از روز اول شهید به دنیا آمده اند. خب جوان امروز چطور باید با این الگوهای آسمانی ارتباط بگیرد؟
.
🔹دوم. سالها پیش با حاج حسین آقا ملک آشنا شدم. همیشه فکر می کردم چطور می شود او را به عنوان یک الگو قابل اعتنا به جامعه معرفی کرد. حسین ملک را خیلی ها به بزرگترین واقف تاریخ می شناسند. خیلی ها هم دقیق ترند و او را به ابر واقف فرهنگی می شناسند. 
حسین ملک ویژگی های منحصر به فردی داشت. ناب ترین کتابخانه تهران را با معماری اسلامی در دل بازار تاسیس می کند و هر روز دستور می دهد از چلوکبابی شمشمیری برای کتابخوان ها ناهار بیاورند و خودش هم بالای سفره می نشست که اهالی کتاب و کتابخوان زیاد شوند. 
باغ ملک آباد مشهد را اهدا کرد و خودش درخت میوه می کاشت تا مردم در این باغ تفریح و از سایه و میوه درختان استفاده کنند. برخی معتقدند حجم موقوفات ملک به قدری است که تنها در مشهد، آستان قدس را می توان با دو سازمان وقفی در نظر گرفت. یکی اوقاف عمومی و دیگری سازمان وقف حسین ملک.
روضه اش ترک نمی شد. آخر عمر که گوشش سنگین شده بود، یک مداح به خدمت گرفته بود تا هر روز در گوشش روضه بخواند. 
از طرفی به حمیرا و هایده یا خواننده دیگری(تردید از من است) گفته بود چقدر می گیری برای شاه بخوانید؟ من بیشترش را می دهم دیگر پیش شاه نروید و برای من بخوانید. 

خاطره آخری را هم با دقت نقل کردم تا درباره ملک دچار اشتباه نشوید. ملک یک انسان خیالی و آسمانی نبود. عادی و زمینی بود. راز الگو بودن ملک نیز همین است. هرکس با ملک آشنا شود و از زندگی اش بداند، احساس نزدیکی به او می کند. احساس می کند می تواند ملک شود. 
این مقدمه را گفتم برای یک اشاره کوتاه.
حسین آقا ملک بدون نقص نبود؛ اما یک الگوی قابل دسترس است. مثل او دهها نفر قابل فهرست اند.
.
🔹سوم. قهرمان هایی که ما به صورت رسمی به جامعه معرفی می کنیم، فاصله شان از جامعه زیادست. مردم احساس می کنند دستشان به آنها نمی رسد. برای الگو سازی باید سطح بندی داشت. لازم نیست برای الگو سازی اول سراغ آیت الله بهجت رویم.


+ به قلم : محسن مهدیان

  • یه پلاک
  • جمعه ۲۰ دی ۹۸

و همه فرماندهانش حاج احمد

دلم مسافرت می‌خواهد
به جایی که نیست
به غاری با پایان باز...
که آن‌طرفش به دریا می‌رسد!
به ساحل
به آزادی
به صلح
به حیاط امام‌زاده‌ای نامکشوف
شهری در کنج آسمان
مدینه‌ای که هر روز صبح
لاله‌هایش
قناری‌هایش
بادبادک‌هایش
و عروسک‌هایش
به «گل نرگس» سلام می‌کنند
من باید «پلاک» یک «ستاره» را
که هنوز در «جبهه جنوب» زندگی می‌کند
به دست مادرش برسانم...
و آشتی کنم
با جزر و مد اروند
و آن‌همه نخل سرجدا
من هنوز
دنبال «قایق عاشورا» می‌گردم
که در «شب حنابندان» گم شد
و آنطور که یادم هست
آخرین بار
«سردار جمهور»
در «هور» دیده شد...
بشنو از «نی»
بشنو از «سنگر»
بشنو از «بیسیم»
عمار، عمار، عمار
میثم! بگوشم…
من در «سه‌راهی شهادت»
با مورچه‌ای آشنا شدم
که هر شب، «نمل» می‌خواند
و با رزمنده‌ای که سلیمان نفسش بود!
و با سرهنگی که با آخرین حقوقش
تلویزیون چوبی دردار خرید
برای فرزند همرزم شهیدش
که امام را در ابعاد «خمینی» نشان می‌داد
دلم سفر می‌خواهد
لابه‌لای ابرها
گذشته‌ای نزدیک
و آینده‌ای که شاید همین آدینه باشد
گوشه «پادگان حمید» شاید
من عاشق تماشای شهری هستم
با فقط یک روزنامه
چاپ عصر
۱۶ صفحه سفید
تا دفترچه نقاشی «بچه‌های ولی‌عصر» باشد…
مدادرنگی‌ها را تیز کنید!
نقش و نگار مرا
خفه کردند با «سیمان»!
شمشیرها را برق بیندازید!
بند پوتین‌ها را محکم کنید!
سفری دراز در پیش است...
ببینم!
شما شهری نمی‌شناسید
که همه فصل‌هایش «بهار» باشد؟!
و همه زنانش «حوا»؟!
و همه مردانش «آدم»؟!
و همه سربندهایش «یا زهرا»؟!
و همه کوچه‌هایش «بنی‌هاشم»؟!
و همه روزهایش «تاسوعا»؟!
و همه رودهایش «علقمه»؟!
و همه جزایرش «مجنون»؟!
و همه منتظرانش «یعقوب»؟!
وهمه چشم‌هایش «نوح»؟!
و همه موحدانش «ابراهیم»؟!
و همه حاجیانش «هاجر»؟!
و همه امیدوارانش «موسی»؟!
و همه حواریونش «عیسی»؟!
و همه پادگان‌هایش «دوکوهه»؟!
و همه فرماندهانش «حاج‌احمد»؟!
و همه شب‌شکنانش «نصرالله»؟!
و همه مساجدش «مسجدالاقصی»؟!
و همه کانال‌هایش «حنظله»؟!
و همه شب‌ جمعه‌هایش «کمیل»؟!
و همه تقاطع‌هایش «سه‌راهی شهادت»؟!
و همه کربلاهایش «پنج»؟!
و همه خنده‌هایش «خرازی»؟!
نه! در «نقشه» نیست شهری که بنا دارم مسافرش باشم!
سرتان را بالا بگیرید...

به قلم: ح سین قدیانی

■ این هم از مسئولین ما...

  • یه پلاک
  • يكشنبه ۸ دی ۹۸

🌟حکایت عجیبیست
رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.
مردم نمی بینند و فریاد می زنند.

🔊 می خواهم اینجا از
👀 دیده ها و
👂شنیده ها و
📚خوانده هایم
بنویسم.